ترجمه مقاله

منبل

لغت‌نامه دهخدا

منبل . [ مَم ْ ب َ ] (ص ) کاهل و بیکار. (از برهان ). کاهل و سست . (غیاث ) (آنندراج ). بیکار و کاهل و تنبل . (ناظم الاطباء). کاهل و بیکاره . (انجمن آرا). سست و ضعیف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مؤلف سراج اللغات گوید: «چنان به خاطر می رسد که به معنی کاهل همان تنبل است به تای فوقانی به جای میم ، چنانکه بگذشت و منبل به میم تصحیف بود». و ممکن است مهمل «تنبل » باشد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
تن که لاغر بود بود منبل
پس چو فربه شود شودکاهل .

سنایی .


خر بود خادمی ولی کاهل
که به کار اندرون بود منبل .
سنائی (حدیقةالحقیقه چ مدرس رضوی ص 123).
منبلی گفت بر درش قائم
زآن شده ستم که اکلها دائم .

سنائی .


خاک ساکن و منبل با لگد ستوران و قدم گوران می سازد. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص 208).
خدایا دست مست خود بگیر ارنی در این مقصد
ز مستی آن کند با خود که در سستی کند منبل .

مولوی (از انجمن آرا).


قول بنده ایش شأاﷲ کان
بهر آن نبود که منبل شو از آن .

مولوی (مثنوی چ رمضانی هم 331).


|| محل زخم . || نام دوائی است که بر زخمهای تازه استعمال کنند. (غیاث ) (آنندراج ) :
گفت پالانش فرونه پیش پیش
داروی منبل بنه بر پشت ریش .

مولوی .


|| به معنی بی اعتقاد و بداعتقاد هم هست ، چنانکه گویند که فلانی را منبلم ؛ یعنی بی اعتقاد اویم و اعتقادی به او ندارم . (برهان ). بداعتقاد. (غیاث ) (آنندراج ). بی اعتقاد و بداعتقاد. (ناظم الاطباء) :
شرع ورزی نیاید از منبل
حق گزاری نیاید از کاهل .

سنائی (از انجمن آرا).


ترک کن این جبر جمع منبلان
تا خبریابی از آن جبر چو جان .

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 333).


ترجمه مقاله