ترجمه مقاله

مویز

لغت‌نامه دهخدا

مویز. [ م َ ] (اِ) ممیز. میویز. سکج . کشمش . زبیب . مامیچ . انگور خشک . (یادداشت مؤلف ). میمیز. (برهان ). قسمی است کلان از انگور که خشک کرده نگاه دارند. مردم عام آن را منقی گویند و به هندی داکهه نامند. (غیاث ) (از آنندراج ). به عربی آن را زبیب گویند و از آن نبید سازند. (از انجمن آرا).زبیب . (دهار). سکج . (زمخشری ). هولَک . (لغت فرس اسدی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ نخجوانی ). به فارسی زبیب است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). صقر. (منتهی الارب ) :
می بباید که کند مستی و بیدار کند
چه مویزی و چه انگوری ای نیک حبیب .

منوچهری .


آب انگور فرازآور یا خون مویز
که مویز ای عجبی هست به انگور قریب .

منوچهری .


روزی به دست طفل شود کشته بیگمان
چون بنگری گلوبر بز جز مویز نیست .

خاقانی .


اصفران ؛ زعفران و ورس یا مویز. وینة؛ مویز سیاه . موز؛ مویز که به هندی گیله نامند. عجد؛ دانه ٔ مویز. عجد؛ مویز ردی هیچکاره . مواز؛مویزفروش . عرق . عَنْجَد، عُنْجُد، عِنْجَد؛ مویز. مویز سیاه یا هیچکاره ترین آن . فَصی ̍؛ دانه ٔ مویز. مُعَنِّب ؛ مویزآرنده . (منتهی الارب ).
- خون مویز ؛ کنایه از شراب است که از آب انگور به دست آید :
آب انگور فرازآور یا خون مویز
که مویز ای عجبی هست به انگور قریب .

منوچهری .


- غوره نشده مویز گشتن (شدن ) ؛ نخوانده ملا شدن . کنایه است از دعوی مقام و هنری کردن بی داشتن شرایط و لوازم و مقدمات آن :
چون آینه نورخیز گشتی احسنت !
چون اره به خلق تیز گشتی احسنت !
در کفش ادیبان جهان کردی پای !
غوره نشده مویز گشتی احسنت !

ملک الشعراء بهار.


- امثال :
دو مویز بهتر از یک خرماست . (امثال و حکم دهخدا).
غوره مویز می شود ولی مویز غوره نمی شود . (از مجموعه ٔ امثال فارسی ).
یک مویز و چهل قلندر.
ترجمه مقاله