ترجمه مقاله

ناخلف

لغت‌نامه دهخدا

ناخلف . [ خ َ ل َ ] (ص مرکب ) کودک بدرفتار و بی ادب . نااهل . نالایق . (آنندراج ). شریر. بدذات . (ناظم الاطباء). فرزند غیرصالح . فرزند بد :
بنگر چه ناخلف پسری کز وجودتو
دارالخلافه ٔ پدر است ایرمان سرا.

خاقانی .


و مقاصد و اغراض وزرای وزرسگال آن است که چهار بالش مملکت به فرزند ناخلف شاه دهند. (سندبادنامه ص 161). همان مقامات پیش آید که آن روزگار را از پسر ناخلف . (سندبادنامه ص 113).
انسان عین گشت چو فرزند ناخلف
بودنش رنج خاطر و نابودنش بلا.

کمال الدین اسماعیل .


آخر آدم زاده ای ، ای ناخلف
چند پنداری تو پستی را شرف .

مولوی .


دریغش مخور بر هلاک و تلف
که پیش از پدر مرده به ناخلف .

سعدی .


چند بنازپرورم مهر بتان سنگدل
یاد پدر نمیکنند این پسران ناخلف .

حافظ.


پدرم روضه ٔ رضوان بدو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من بجوی نفروشم .

حافظ.


همه کس ناخلف پسر دارد
من بیچاره ناخلف پدرم .

؟


پسر که ناخلف افتد پدر زند چوبش
پدر چو ناخلف افتد پسر چکار کند.

؟


|| فرومایه ٔ بدنژاد و بدسرشت . بدکار. بدعمل . ناکس . (ناظم الاطباء) :
چون رسید او پیشتر نزدیک صف
بانگ برزد شیرهان ای ناخلف .

مولوی .


ترجمه مقاله