ترجمه مقاله

نشکنج

لغت‌نامه دهخدا

نشکنج . [ن ِ ک ُ ] (اِ) گرفتن گوشت کسی به دو سرانگشت یا بدو سر ناخن چنان که به درد آید. (غیاث اللغات ). گرفتن اعضا با دو سر انگشت یا دوسر ناخن دست ، چنانکه به درد آید. (از برهان قاطع). به ناخن گرفتن . (لغت فرس اسدی ص 56) (صحاح الفرس ص 55). گرفتن بدن به ناخن به نوعی که درد کند. (از جهانگیری ) (از آنندراج ) (انجمن آرا). فرا گرفتن بود به سر ناخن از اندام و تن و روی کسی چنان که درد کند. (اوبهی ). فراگرفتن بود از اندام به سر دو ناخن . (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). و آن را به عربی قرص و به ترکی چمدک خوانند. (برهان قاطع). و آن را نیلک نیز گویند. (از جهانگیری ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). امروزه نیشکون و نیشگون گویند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرا گرفتن و فشردن گوشت تن کسی به دو انگشت ابهام و سبابه به قصد درد آوردن . نخجل . قرض . نشگن . وشگون . (یادداشت مؤلف ) :
به بر چون گرفتش یل نامدار
به نشکنج اندام او شد فکار.

فردوسی (از انجمن آرا).


آن صنم را ز گاز و از نشکنج
تن بنفشه شد و دو لب نارنج .

عنصری (از لغت فرس اسدی ).


ترجمه مقاله