ترجمه مقاله

هری

لغت‌نامه دهخدا

هری . [ هََ ] (اِخ )شهری بزرگ است به خراسان و شهرستان وی سخت استوار است و او را قهندز است و ربض است و اندر وی آبهای روان است . و مزگت جامع این شهر آبادان تر مزگتهاست به مردم ، از همه ٔ خراسان . و بر دامن کوه است و جای بسیار نعمت است . و اندر وی تازیانند و او را رودی است بزرگ که از حد میان غور و گوزگانان رود و اندر نواحی او به کار شود. و از او کرباس و شیرخشت و دوشاب خیزد. (حدود العالم ). همان شهر معروف هرات است :
یکی پیر بد مرزبان هری
پسندیده و دیده از هر دری .

فردوسی .


به مهتر پسر داد بلخ وهری
فرستاد بر هر سویی لشکری .

فردوسی .


ز هر سو که بد نامور مهتری
بخواند و بیامد به دشت هری .

فردوسی .


بدیدار او راه بست و هری
بهشت برین گشت و باغ بهار.

فرخی .


به هرای گنجش چو پدرام کرد
به پهلو زبانش هری نام کرد.

نظامی .


جان نقش بلخ گردد، دل قلب مرو گیرد
آن روز کز در تو نسیم هری ندارم .

خاقانی .


عاقلان دیدند آب عز شروان ، خاک ذل
بر هری و بلخ و مرو شاهجهان افشانده اند.

خاقانی .


و در سواد هری صد و بیست لون انگور یافته شود هر یک از دیگری لطیف تر. (چهارمقاله ).
ای بسا کس رفته تا هند و هری
او ندیده جز مگر بیع و شری .

مولوی .


رجوع به هرات شود.
ترجمه مقاله