ترجمه مقاله

هلیدن

لغت‌نامه دهخدا

هلیدن . [ هَِ دَ ] (مص )گذاشتن . (برهان ). هشتن . به جایی نهادن :
به یک حمله از جایشان بگسلد
چو بگسستشان بر زمین کی هلد؟

فردوسی .


از بند شبانروزی بیرون نهلَدْشان
تا خون برود از تنشان پاک به یک بار.

منوچهری (دیوان ص 15).


|| فروگذاشتن . (برهان ). شاهدی برای این معنی نیست . || واگذاشتن . رها کردن . به حال خود گذاشتن :
آن را بدو بهل که همی گوید
من دیده ام فقیه بخارا را.

ناصرخسرو.


ورش همچنان روزگاری هلی
به گردونش از بیخ برنگسلی .

سعدی .


چرخ زن را خدای کرد بحل
قلم و لوح گو به مرد: بهل .

اوحدی .


بهلیدش چنانکه هست ، افتد
که بلا بیند ار به دست افتد.

اوحدی .


- بازهلیدن ؛ واگذاشتن . بازگذاشتن :
جهان را بدان بازهل کآفرید
وز او آمد این آفرینش پدید.

فردوسی .


- به هم هلیدن ؛ بستن . برهم گذاشتن :
بهل کتاب را به هم که مرد درس نیستم
به حفظ کِشت عمر خود کم از مترس نیستم .

قاآنی .


و رجوع به هشتن شود.
ترجمه مقاله