ترجمه مقاله

وصاف

لغت‌نامه دهخدا

وصاف . [ وَص ْ صا ] (ع ص ) وصف شناس . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). عارف به وصف . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بسیار وصف کننده . (ناظم الاطباء) :
کمترین وصاف او خاقانی است
کآسمان صاحبقران میخواندش .

خاقانی .


|| طبیب . (المنجد). پزشک . حریری آن را بر طبیب اطلاق کرده است . (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله