ترجمه مقاله

چمند

لغت‌نامه دهخدا

چمند. [ چ َ م َ ] (ص ) اسب کندرفتار و کاهل را گویند. (برهان ). اسب جمام کندرفتار. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). اسب کندرفتار. (ناظم الاطباء). اسب کاهل چابک خوار که جنبان نبود. (شرفنامه ٔ منیری ). جمند. و رجوع به جمند شود. || مردم کاهل و تنبل و هیچ کاره را نیز گفته اند. (برهان ). آدم جمام کُندرفتار. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). مردم تنبل و هیچکاره . (ناظم الاطباء). و رجوع به جمند شود. || (اِ) در لهجه ٔ روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ، بمعنی درخت و بوته ٔ گل .
ترجمه مقاله