ترجمه مقاله

کلاژه

لغت‌نامه دهخدا

کلاژه . [ ک َ ژَ / ژ ] (ص ) کاج . (فرهنگ جهانگیری ). لوچ و کاج و احول . (برهان ) (ازناظم الاطباء). کلاژ. (آنندراج ). کلاژ، کلاز. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). دوبین . لوش . کج بین . کج چشم . کژچشم . دو بیننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
حسودت دید مانندت به رادی
بلی چشم کلاژه یک دو بیند .
سیف اسفرنگ (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
|| (اِ) عقعق باشد غلبه نیز گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 438). جانوری است ابلق که دم آن دراز باشد و آن را عکه نیز گویند و در شیراز کالنجه نامندو به تازی عقعق خوانند. (فرهنگ جهانگیری ) کلاغ پیسه باشد که عکه است . (برهان ). کلاژ. (آنندراج ). عکه . (ناظم الاطباء). کلاچه . قالنجه . زاغچه . شمشیر دنبه . کسک . شک . کندش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد
شوم چون بوم و بدآغال چو دمنه همه سال .

معروفی (از لغت فرس چ اقبال ص 438).


|| بعضی گویند کاسکینه است و آن پرنده ای باشد سبز به سرخی مایل و تاجی مانند هدهدبر سر دارد و آن را سبزک نیز گویند و به عربی شقراق خوانند. (برهان ). کاسکینه و شقراق . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله