ترجمه مقاله

گماردن

لغت‌نامه دهخدا

گماردن . [ گ ُ دَ ] (مص ) پهلوی گومارتن . (از گمار + دن =تن ، پسوند مصدری ) پازند گوماردن ، افغانی گومارال (واگذاردن ، تسلیم کردن )، ارمنی گومارل . (جمع کردن ) فرستادن ، تسلیم کردن . رجوع به فرستادن شود. اجازه و رخصت دادن . سفارش کردن . نصب کردن . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
ای جهانداری کاین چرخ ز توحاجت خواست
که تو بر لشکر بدخواهانْش بگمار مرا.

منطقی .


جود هلاک خزانه باشد و هر روز
تازه هلاکی تو بر خزانه گماری .

فرخی .


هر جاکه مهوسی چو فرهاد
شیرین صفتی بر او گمارد.

سعدی (ترجیعات ).


- جان و دل گماردن به چیزی ؛ علاقه بدان بستن . شیفته ٔ آن شدن :
هرکه چیزی دوست دارد جان و دل به روی گمارد
هرکه محرابش تو باشی سر ز خلوت برنیارد.

سعدی (طیبات ).


- دیده به چیزی گماردن ؛ دیده دوختن . بدان توجه کردن :
اگر دیده به گردون بر گمارد
ز بیمش پاره پاره گردد آور.

ابوشعیب .


ترجمه مقاله