ترجمه مقاله

گوراب

لغت‌نامه دهخدا

گوراب . (اِ) میدانی را گویند که به جهت اسب دوانی ساخته باشند. (برهان ). || گنبدی که بر سر قبرها میسازند. (برهان ) (رشیدی ). گورابه :
مردم دانا نرهد زین دو گور
بالا گوراب و فروچاه گور.

امیرخسرو دهلوی .


جهان غرق بادا به دریای شور
که بالاست گوراب و ته چاه گور.

امیرخسرو.


|| و زمین شوره زاری باشد در صحرا که از دور به آب ماند و آن را سراب میگویند. (برهان ). قَلْت . (حبیش تفلیسی ). رَدْهة. (حبیش تفلیسی ). سراب . گوراب . (محمودبن عمر) :
بهر آب ار روی سوی گوراب
گم کنی جان و زو نیابی آب .

عنصری .


رجوع به کوراب شود.
|| و چاقشورساق کوتاه پشمی را نیز گفته اند که به جهت دفع سرما در زیر موزه پوشند، و معرب آن جوراب است . (برهان ). گورب . جوراب . جورب (معرب ). کردی گوره (جوراب ، پوشش پا)، غوره ، گوره . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
ترجمه مقاله