ترجمه مقاله

یقظه

لغت‌نامه دهخدا

یقظه . [ ی َ ق َ ظَ / ظِ / ی َ ظَ / ظِ ] (از ع ،اِمص ) یقظة. بیداری و هشیاری . (ناظم الاطباء). به معنی بیداری که معمولاً به سکون قاف خوانند، به فتح قاف است . (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز) :
خویش را در خواب کن زین افتکار
سر ز زیر خواب در یقظه برآر.

مولوی .


نام کالانعام کرد آن قوم را
زآنکه نسبت کو به یقظه نوم را.

مولوی .


|| (اصطلاح عرفان ) در اصطلاح صوفیان بدین معنی است که خداوند تعلق نفس یعنی روح را بر سه قسم قرار داده است : یکی آن که لمعان کند ضوء آن بر جمیع اجزای بدن اعم ازظاهر و یا باطن آن که آن را یقظه نامند. دیگر آن که منقطع شود ضوء آن بالکلیه که موت گویند و سه دیگر آن که منقطع شود ضوء آن از ظاهر بدن دون الباطن که نوم گویند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سجادی ).
ترجمه مقاله