ترجمه مقاله

آبخورد

لغت‌نامه دهخدا

آبخورد. [ خوَرْ / خُرْ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) مخفف آب خوردن :
درخت ارچه سبزش کند آبخورد
شود نیز زافزونی آب زرد.

امیرخسرو دهلوی .


|| (اِ مرکب ) قسمت . نصیب :
جان شد این جا چه خاک بیزد تن
کابخوردش از این جهان برخاست .

خاقانی .


|| منهل و مشرب ، و مجازاً به معنی مقام و منزل و جایگاه :
لیکن از یاد تو ما را چاره نیست
تا در این خاک است ما را آبخورد.

سنائی .


شه عالم آهنج گیتی نورد
در آن خاک یک ماه کرد آبخورد.

نظامی .


من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال
کی ترک آبخورد کند طبع خوگرَم ؟

حافظ.


ترجمه مقاله