ترجمه مقاله

آب شناس

لغت‌نامه دهخدا

آب شناس . [ ش ِ ](نف مرکب ) آنکه غرقاب و تنک آب را از یکدیگر بازداند و راه نمای کشتی شود تا بر خاک ننشیند :
بنزد آبشناس آن کس است طعمه ٔ موج
که زآب علم تو دارد گذر طمع به شناه .

رضی الدین نیشابوری .


زیر رکاب تواَند کارگذاران ْ رهین
پیش عنان تواَند آب شناسان ْ مطیع.

رضی الدین نیشابوری .


|| مقنی که داندکدام زمین را آبست و کاریز در آن توان کردن . قناقن .قن قن . (ربنجنی ) (السامی فی الاسامی ). و مجازاً رسم و قاعده دان . و آبشناسان جمع آن است .
ترجمه مقاله