ترجمه مقاله

آب دیده

لغت‌نامه دهخدا

آب دیده . [ ب ِ دی دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشک :
فرنگیس چون روی بهزاد دید
شد از آب دیده رخش ناپدید.

فردوسی .


سزد که دو رخ کاریز آب دیده کنی
که ریزریز بخواهدْت ریختن کاریز.

کسائی .


بدم چو بلبل وآنان به پیش دیده ٔ من
بدند همچو گل نوشکفته در گلزار
کنون ز دوری ایشان دو جوی میرانم
ز آب دیده و من بر کنار بوتیمار.

جمال الدین عبدالرزاق .


کنونم آب حیاتی بحلق تشنه فروکن
نه آنگهی که بمیرم به آب دیده بشویی .

سعدی .


ترجمه مقاله