ترجمه مقاله

آب زر

لغت‌نامه دهخدا

آب زر. [ ب ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زر محلول که بدان نویسند و تذهیب کنند. معرّب آن زریاب و بتصحیف زرباب است : کسی گفت چگونه میبینی این دیبای مُعْلَم را بر این حیوان لایعلم ؟ گفتم خطی زشت است که به آب زر نوشته است . (گلستان ).
منه جان من آب زر برپشیز
که صراف دانا نگیرد بچیز.

سعدی .


- چون آب زر شدن ِ کار ؛ سخت نیکو و بسامان شدن آن ، و مرادف آن چون زر و چون نگار شدن است :
از پی زر بسر چو آب از پی آن دَوَم که او
با چو تو نقره ای کند کار دلم به آب زر.

مجیر بیلقانی .


تا ز رای تو یافت پرتو نور
کار خورشید همچو آب زر است .

رفیعالدین لنبانی .


آفتابی که هر دو عالم را
کار از او همچو آب زر گردد.

عطار.


|| شراب سفید.
ترجمه مقاله