ترجمه مقاله

آتشکده

لغت‌نامه دهخدا

آتشکده . [ ت َ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) پرستشگاه مغان و جای آتش افروختن . بیت النار. بیت النیران . آتشگاه :
ای آنکه من از عشق تو اندر جگر خویش
آتشکده دارم سد و بر هر مژه ای ژی .

رودکی .


بگه رفتن کآن ترک من اندر زین شد
دل من زآن زین آتشکده ٔبرزین شد.

ابوشکور.


اندر خره [ بناحیت پارس ] یکی آتشکده است که آن را بزرگ دارند و زیارت کنند و بنیاداو را دارا نهاده است . (حدودالعالم ). و اندر کاریان بناحیت پارس آتشکده ای است که آن را بزرگ دارند. (حدودالعالم ). اندر بشاورد بناحیت پارس دو آتشکده است که آن را زیارت کنند. (حدودالعالم ). و اندر وی [ کازرون پارس ] دو آتشکده است که آن را بزرگ دارند. (حدودالعالم ).
بیامد خروشان به آتشکده
غمی شد از آن روزهای شده .

فردوسی .


چو شد ساخته کار آتشکده
همان جای نوروز و جشن سده .

فردوسی .



گویند پارسیان هفت آتشکده ٔ معتبر بعدد هفت کوکب سیار داشته اند و نامهای آنها بدین قرار بوده است : آذرمهر. آذرنوش . آذر بهرام . آذرآیین . آذرخرین . آذر برزین . آذر زردشت .
- مثل آتشکده ؛ پرخشم . غضبناک :
سر و مغز کاوس آتشکده ست
همان نامه و جنگ او بیهده ست .

فردوسی .


ترجمه مقاله