آتش زدن
لغتنامه دهخدا
آتش زدن . [ ت َ زَدَ ] (مص مرکب ) آتش اندرزدن . سوزانیدن :
بفرمود تا آتش اندرزدند
همه شهر توران بهم برزدند.
- آتش زدن در مالی ؛ بگزاف صرف کردن آن ، و یا فروختن آن بثمن بخس .
- آتش زدن کسی را ؛ او را خشمگین کردن .
- موی کسی را آتش زده بودن ؛ درست بوقت رسیدن او.
بفرمود تا آتش اندرزدند
همه شهر توران بهم برزدند.
فردوسی .
- آتش زدن در مالی ؛ بگزاف صرف کردن آن ، و یا فروختن آن بثمن بخس .
- آتش زدن کسی را ؛ او را خشمگین کردن .
- موی کسی را آتش زده بودن ؛ درست بوقت رسیدن او.