ترجمه مقاله

آخرسالار

لغت‌نامه دهخدا

آخرسالار. [ خ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آخورسالار. میرآخر. آنکه ریاست پرستاران ستور، خاصه اسب با اوست : ایشان [ زنان دعوت شده ٔ زلیخا ] پنج زن بودند یکی زن حاجب و یکی زن شرطه و یکی زن خوان سالار و یکی زن شرابدار و یکی زن آخرسالار. (بلعمی ترجمه ٔ طبری ).
آخرسالار جبرئیل است .

خاقانی .


ترجمه مقاله