آدرخش
لغتنامه دهخدا
آدرخش . [ رَ ] (اِ) برق . || درخش . صاعقه . آتش آسمانی :
نباشد زین زمانه بس شگفتی
اگر بر ما ببارد آدرخشا.
خصمت بود به جنگ خف و تیرت آدرخش
تو همچو کوه و تیربداندیش تو صدا.
و بهر دو معنی با ذال نقطه دار نیز آمده است . || سرما. || رعد. (برهان ).
نباشد زین زمانه بس شگفتی
اگر بر ما ببارد آدرخشا.
رودکی .
خصمت بود به جنگ خف و تیرت آدرخش
تو همچو کوه و تیربداندیش تو صدا.
اسدی .
و بهر دو معنی با ذال نقطه دار نیز آمده است . || سرما. || رعد. (برهان ).