ترجمه مقاله

آرزومند

لغت‌نامه دهخدا

آرزومند. [ رِ م َ ] (ص مرکب ) مشتاق . شایق :
فریدون نهاده دو دیده براه
سپاه و کلاه آرزومند شاه .

فردوسی .


دوان آمد ازبهر آزارتان
همان آرزومند دیدارتان .

فردوسی .


چو آگاه شد خسرو از کارشان
نبود آرزومند دیدارشان .

فردوسی .


همی راند حیران و پیچان براه
بخواب و [ بخشک و؟ ] به آب آرزومند شاه .

فردوسی .


مثالها رفت بخراسان ، بتعجیل ساخته شدن مردمانی که آرزومند خانه ٔ خدای عزّ و جل ّ بودند. (تاریخ بیهقی ).
آرزومند رخ شاه چو ماهم حافظ
همتی تا بسلامت ز درم بازآید.

حافظ.


|| حریص . آزوَر :
بپرسید دیگر که خرسند کیست
به بیشی ز چیز آرزومند کیست ؟

فردوسی .


|| کامجوی . مرادطلب . حاجتمند. حاجتومند:
شنیده ام که بهشت آن کسی تواند یافت
که آرزو برساند به آرزومندی .

شهید بلخی .


|| راجی . مرتجی . آرزوخواه . متمنی . مشتهی . || در حسرت . تمارزو. محتاج :
آرزومند آن شده تو بگور
که رسدنانْت پاره ٔ برزم .

رودکی .


رفیقان او با زر و ناز و نعمت
پس او آرزومند یک تا زغاره .

ابوشکور.


چنین است کیهان ناپایدار
در او تخم بد تا توانی مکار
یکی روز مرد آرزومند نان
دگر روز بر کشوری مرزبان .

فردوسی .


تو شادان زی و خوش خور و به آرزو رس
بداندیش توآرزومند نانی .

فرخی .


- آرزومند بودن ، آرزومند شدن ؛ اشتیاق . (زوزنی ). حنین .
- آرزومند کردن ؛ تشویق .(دهّار).
ترجمه مقاله