ترجمه مقاله

آسودگی

لغت‌نامه دهخدا

آسودگی . [ دَ / دِ] (حامص ) آرامش . آرامی . نرمی . آهستگی . فراغ بال . جمعیت خاطر. راحت . استراحت . سبات . بی رنجی :
بباشیم بر آب و چیزی خوریم
وزآن پس به آسودگی بگذریم .

فردوسی .


خود و ویژگان بر هیونان چست
بباید به آسودگی راه جست .

فردوسی .


به آسودگی روز بر سر رسید
بسی لشکر از هر سوئی دررسید.

فردوسی .


از آن پس ز اسبان فرودآمدند
زمانی بر آسودگی دم زدند.

فردوسی .


به آسودگی باز برخاستند
به پیکار و کینه بیاراستند.

فردوسی .


ز نیرو و آسودگی اسب و مرد
نیندیشد از روزگار نبرد.

فردوسی .


آسودگی مجوی که از صدمت اجل
کس را نداده اند برات مسلمی .

ابوالفرج سگزی .


ای گرفتار وپای بند عیال
دگر آسودگی مبند خیال .

سعدی .


- مگر آسودگی بر ما حرام است ؛ جمله ٔ مبتذله ای است و چرا همیشه در رنج باید بود معنی میدهد.
و رجوع به آسایش و آسودن شود.
ترجمه مقاله