ترجمه مقاله

آشفته حال

لغت‌نامه دهخدا

آشفته حال . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) مجذوب . شوریده در اصطلاح صوفیان :
ندانی که آشفته حالان مست
چرا برفشانند در رقص دست
گشاید دری بر دل از واردات
فشاند سر دست بر کائنات (کذا).

سعدی .


مکن عیب آشفته حالان مست
که غرق است ، از آن میزند پا و دست .

سعدی .


|| پریشان و بی بضاعت :
بدیدار مسکین و آشفته حال .

سعدی .


ترجمه مقاله