آشکوخیدن
لغتنامه دهخدا
آشکوخیدن . [ دَ ] (مص ) سکندری رفتن . از سر پنجه ٔ پای لغزیدن بی اراده و ناآگاهانه . و آن را در ستور سَر سُم رفتن گویند :
چون بگردد پای او از پای دار
آشکوخیده بماندهمچنان .
آشکوخدبر زمین هموار بر
همچنان چون برزمین دشخوار بر .
چون بگردد پای او از پای دار
آشکوخیده بماندهمچنان .
رودکی .
آشکوخدبر زمین هموار بر
همچنان چون برزمین دشخوار بر .
رودکی .