ترجمه مقاله

آمیغ

لغت‌نامه دهخدا

آمیغ. (ن مف مرخم ) در کلمات مرکبه چون زهرآمیغ و نوش آمیغ و مانند آن ،آمیخته و ممزوج و آمیز باشد :
همه به تنبل و رنگ است بازگشتن او
شرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود.

رودکی .


ای از این جوربد، زمانه ٔ شوم
همه شادی ّ او غمان آمیغ.

رودکی .


بود شادیش یک سر انده آمیغ.

(ویس و رامین ).


دم مشک از مغز پرمیغ شد (کذا)
دل میغ از او عنبرآمیغ شد.

اسدی .


سخن آرایان در وصل سرایند سخن
فرقت آمیغ نگویند سرود اندر بزم .

سوزنی .


بحری است کَفَش که ماهیش تیغ
بر ماهی بحر گوهرآمیغ.

خاقانی .


سر نخواهی برد هیچ از تیغ تو
ای بگفته لاف کذب آمیغ تو.

مولوی .


زین تابش آفتاب و تاریکی میغ
وین بیهده زندگانی مرگ آمیغ
با خویشتن آی تا نباشی باری
نه بوده بافسوس و نه رفته بدریغ.

؟


|| (اِ) حقیقت ، مقابل مجاز. (برهان ). و رجوع به آمیز شود.
ترجمه مقاله