ترجمه مقاله

آهنجیدن

لغت‌نامه دهخدا

آهنجیدن . [ هََ دَ ] (مص )بیرون کردن . بدر آوردن . کشیدن . لنجیدن :
گفت فردا نشتر آرم پیش تو
خود بیاهنجم ستیم از ریش تو.

رودکی .


بگویم چه گوید چهارند یاران
بیاهنجم از مغز تیره بخارش .

ناصرخسرو.


چونکه آن گه گه سرشک افشاند این دایم گهر
چونکه گه گه آن بخار آهنجد این دایم روان .

شرف شفروه .


|| کندن . برکندن :
باز کز دست تو پرّد نه شگفت ار بهوا
بدو چنگال ز سیمرغ بیاهنجد بال .

فرخی .


خوب گفتن پیشه کن با هر کسی
کاین برون آهنجد از دل بیخ کین .

ناصرخسرو.


|| برکردن . برکشیدن ، چنانکه جامه را از تن :
کمان بفکن از دست و ببر بیان
بیاهنج و بگشای بند از میان .

فردوسی .


|| آختن . آهختن . آهیختن . سَل ّ. برکشیدن ، چنانکه شمشیر و مانند آن . کشیدن . تشهیر :
چون جام بکف گیری از زر بشود قدر
چون تیغ برآهنجی از خون برود هین .

فرخی .


چون برآهنجی شمشیر و فروپوشی درع
پشت و روی سپهی اصل و فروع ظفری .

فرخی .


کیست سلطان آنکه هست اندر نفاذ حکم او
خنجرآهنجانْش بحری ناوک اندازان بَری .

سنائی .


|| جذب کردن :
که گر سیر بر سنگ آهن ربای
بمالی نیاهنجد آهن ز جای .

اسدی .


دل پرمهر برآهنجد از تن
بسان سنگ مغناطیس آهن .

(ویس و رامین ).


- درآهنجیدن ؛ درکشیدن ، چنانکه گوشت را بسیخ :
پس آنگه پیش ویرو کس فرستاد
بخواند و کرد او را یک بیک یاد
بفرمودش که خواهر را بفرهنج
بشفشاهنگ فرهنگش درآهنج .

(ویس و رامین ).


و در فرهنگها معنی نوشیدن و پوشیدن و گستردن و انداختن و افکندن نیز بکلمه داده اند. و در معنی آن آمیختن نیز نوشته اند، و آن مصحف آهیختن است و نیز معنی فریس و چنبر و خلال در فرهنگها برای کلمه ٔ آهنج آمده است .
ترجمه مقاله