آهون
لغتنامه دهخدا
آهون . (اِ) رخنه و راه و مجرائی که زیر زمین کنند. نقب . سُمج . سُمجه :
حور بهشتی گرش به بیند بی شک
حفره زند تا زمین بیارد آهون .
به آهون زدن در زمین با شتاب
سبکتر روندی ز ماهی در آب .
بن باره سرتاسر آهون زدند
نگون باره بر روی هامون زدند.
منگر سوی حرام و جز حق مشنو
تا نبرد دزد سوی نقد تو آهون .
دانه مر این را بخوشه ها در خانه ست
بیخ مر آن را بزیر خاک درآهون .
سر بفلک برکشیده بی خردی
مردمی و سروری در آهون شد.
بر راه خلق سوی دگر عالم
یکّی رباط یا یکی آهونی .
مردم بروز در چاهها و آهونها و کاریزهای کهن میگریختند. (راحةالصدور).
|| دائره . زه . طوقه . حلقه : الحماره ؛ آنچه گردآهون حوض بنهند... و آن سنگ که صیاد گرد آهون جایگاه خویش بپای کند. (محمودبن عمر ربنجنی ). || آبدان :
مشرق بنور صبح سحرگاهان
رخشان بسان طارم زریون است
گوئی میان خیمه ٔ پیروزه
پر زآب زعفران یکی آهون است .
|| کهف . غار. (برهان ). و در بعض فرهنگها معنی معدن نیز بکلمه داده اند.
حور بهشتی گرش به بیند بی شک
حفره زند تا زمین بیارد آهون .
دقیقی .
به آهون زدن در زمین با شتاب
سبکتر روندی ز ماهی در آب .
اسدی .
بن باره سرتاسر آهون زدند
نگون باره بر روی هامون زدند.
اسدی .
منگر سوی حرام و جز حق مشنو
تا نبرد دزد سوی نقد تو آهون .
ناصرخسرو.
دانه مر این را بخوشه ها در خانه ست
بیخ مر آن را بزیر خاک درآهون .
ناصرخسرو.
سر بفلک برکشیده بی خردی
مردمی و سروری در آهون شد.
ناصرخسرو.
بر راه خلق سوی دگر عالم
یکّی رباط یا یکی آهونی .
ناصرخسرو.
مردم بروز در چاهها و آهونها و کاریزهای کهن میگریختند. (راحةالصدور).
|| دائره . زه . طوقه . حلقه : الحماره ؛ آنچه گردآهون حوض بنهند... و آن سنگ که صیاد گرد آهون جایگاه خویش بپای کند. (محمودبن عمر ربنجنی ). || آبدان :
مشرق بنور صبح سحرگاهان
رخشان بسان طارم زریون است
گوئی میان خیمه ٔ پیروزه
پر زآب زعفران یکی آهون است .
ناصرخسرو.
|| کهف . غار. (برهان ). و در بعض فرهنگها معنی معدن نیز بکلمه داده اند.