ترجمه مقاله

ابوالحسن

لغت‌نامه دهخدا

ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) علی بن محمد الغزالی اللوکری . شاعری بروزگار سامانیان ، مداح ابوالحسن عبیداﷲبن احمد العتبی وزیر سامانیان . او در اعتذار رفتن خویش از بخارا به لوکر خطاب به آن وزیر گوید:
عبیداﷲ بِن ْ احمد وزیر شاه سامانی
همی تابد شعاع داد از آن پرنورپیشانی
بصورت آدمی آمد به معنی نور سبحانی
خدایا چشم بد خواهم کز آن صورت بگردانی
بخارا خوشتر از لوکر خداوندا همیدانی
ولیکن کُرد نشْکیبید از دوغ بیابانی .
و او راست در مدیح امیر رضی ابوالقاسم نوح بن منصوربن نوح :
نگار من آن کرد گوهر، پسر
که زین است و حسن از قدم تا بسر
ز عنبر زره دارد او بر سمن
ز سنبل گره دارد او بر قمر
چو برداشت جوزا کمرگه نگر [ کذا ]
بجست و ببست از فلاخن کمر
برون برد از چشم سودای خواب
درآورد در دل هوای سفر
بره کرد عزم آن بت خوشخرام
گره کرد بند سر آن خوش سیَر
بتابید سخت و بپیچید سست
بگرد کمرگاه دستار بر
شتابان بیامد سوی کوهسار
به آهستگی کرد هر سو نظر
برآورد از آن وهم پیکر میان
یکی زرد گویای ناجانور
نه بلبل ز بلبل بدستان فزون
نه طوطی ز طوطی سخن گوی تر
چو دوشیزگان زیر پرده نهان
چو دوشیزه سفته همه روی و بر
بریده سر و پای او بی گنه
ز نالیدنش شادمانه پسر
ز بُسَّد بزرینه نی در دمید
بارسال (؟) نی داد دم را گذر
برخ برزد آن [ ... ] عنبرفراش [ کذا ]
به نی برزد انگشت وقت سحر
همو گفت در نی که ای لوکری
غم خدمت شاه خوردی مخور.
ترجمه مقاله