ترجمه مقاله

ابوسعید

لغت‌نامه دهخدا

ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن اولجایتو خدابنده ملقب به علاءالدین . آخرین ایلخانان ایران و نهمین پادشاه مغول . مولد او شب چهارشنبه ٔ هشتم ذی القعده ٔ سال 704 هَ . ق . به آذربایجان بود. و در هفت سالگی امیر سونج به اتابیکی او منسوب شد و در سال 713 او را حکومت خراسان دادند و سه سال و کسری بدان مقام ببود. پدر ابوسعید اولجایتو در سلخ رمضان 716 هَ . ق . درگذشت و در این وقت ابوسعید به مازندران بودچون خبر فوت پدر شنید امیر سونج را بخواست و او به ابوسعید پیوست و بجانب سلطانیّه عزیمت کرد و به چهارده سالگی در غرّه ٔ صفر717 هَ . ق . بر اریکه ٔ سلطنت نشست و زمام امور به امیرچوپان سلدوز سپرد و وزارت به خواجه رشیدالدین و خواجه علیشاه داد و امیر ابرنجین را به امارت دیاربکر و تیمورتاش فرزند امیرچوپان را به امارت روم تعیین کرد. در آغاز امر گروهی از شاهزادگان اطراف در عراق و آذربایجان و خراسان فتنه ها انگیختند و امیر چوپان آن فتنه ها بنشاند و در این دوره جنگ با مصر خاتمه یافت و طوائف قفقاز و قسمت جنوبی روسیه سر به اطاعت درآوردند و تیمورتاش پسر امیرچوپان نفوذ این دولت را در آسیةالصّغری مستحکم ساخت . خواجه رشیدالدین مؤلف جامعالتواریخ رشیدی که در فنون حکمت و طب و ادب ید طولی داشت و در زمان غازان و اولجایتو اوائل دولت سلطان بوسعید شغل وزارت میراند به سعایت خواجه علیشاه در رجب 717 معزول شد و به زمستان آن سال سلطان ابوسعید به بغداد رفت و باوّل بهار بازگشت و بار دیگر امیرچوپان خواجه رشیدالدین را به وزارت خواند. لکن خواجه علیشاه او را به قتل سلطان محمد خدابنده متهم داشت و گفت فرزند خواجه رشید شربت دار سلطان بود و او سلطان را مسموم ساخت و در این تهمت چندان لجاج ورزید تا خواجه رشیدالدین را به سال 718 هَ. ق . به قتل رسانیدند و یکی از سلاطین مغول موسوم به میسور که به ماوراءالنهر اقامت داشت به خراسان حمله برد. سلطان ابوسعید، امیر حسین گورکان را به مقابله ٔ او به خراسان فرستاد و میسور بگریخت و باز پادشاه ازبک دشت قبچاق به دربند هجوم برد و سلطان و امیرچوپان خود به مدافعه ٔ او رفتند و امیرچوپان از آب کُر بگذشت و بر ازبکان تاخت و گروهی از آنان را بکشت و بقیةالسیف متواری شدند و سلطان ابوسعید به سلطانیه بازگشت . آنگاه امیرچوپان قصد گرجستان کرد. در آنجا امرائی که دشمن وی بودند بغتةً بر وی تاختند و مردم او را بپراکندند و با فرزند خود حسن بگریخت و بسلطان ملحق شده در 721 هَ . ق . تیمورتاش فرزند امیرچوپان که ولایت روم با وی بود دعوی مهدویت و استقلال کرد و قصد حمله به آذربایجان نمود. امیرچوپان با نصایح پدرانه او را از این نیّت بازداشت و سلطان گناه او بخشید و ولایت روم همچنان بر وی مستقر کرد. در 724 هَ . ق . خواجه علیشاه وزیر گذشته شد و منصب وزارت به رکن الدین صائن دادند. در 725 سلطان ابوسعید را بدختر امیرچوپان تعلق خاطری پیدا آمد و این دختر را از سال 723 امیرشیخ حسن بن امیرحسین بن آقبوقا بزنی داشت و این همان شیخ حسن ایلکانی معروف به امیر شیخ بزرگ است . سلطان ابوسعید از امیرچوپان درخواست تا دختر را از شوی بازگیرد و بسلطان تزویج کند و امیرچوپان بدین ذل و رسوائی تن درنداد و سامان مسافرت سلطان را به بغداد فراهم ساخت و بغدادخاتون را با شوهر به قراباغ فرستاد و در این وقت که سلطان از امیرچوپان دل خوشی نداشت وزیر صائن الدین فرصت غنیمت شمرده ، بسعایت پرداخت . روزی امیرچوپان از سلطان علت حزن و اندوه وی پرسید سلطان از دمشق خواجه فرزند چوپان شکایت گونه ای کرد چوپان قصّه با پسر بازگفت . دمشق خواجه گفت صائن الدین وزیر به سعایت مشغول است و مزاج پادشاه بر تو بگردانیده است . امیرچوپان صلاح وقت در آن دید که چندی از دربار دور ماند و وزیر را از پادشاه جدا کند. به بهانه ٔ تمشیت امور خراسان آهنگ آن ناحیت کرد و وزیر را با خود ببردو دمشق خواجه در خدمت سلطان بازماند و ابوسعید به سلطانیه شد و دمشق خواجه در غیبت پدر در امور ملک مستقل بود و پادشاه را از آن خوش نمی آمد. در این وقت بعض از سعات بسلطان گفتند که دمشق خواجه با یکی از متعلقات تو مهر میورزد. اتفاقاً در آن اوقات چند سر از قطاع الطریق آورده بودند. سلطان آوازه انداخت که سر امیرچوپان و کسان او است . دمشق خواجه هراسان از قلعه ٔ سلطانیه بگریخت و او را تعاقب کرده بکشتند و در 727 هَ . ق . فرمان به قتل همه ٔ چوپانیان صادر شد و ابوسعید بتن خویش از سلطانیه به قزوین رفت و بگرد کردن لشکر پرداخت و امیرچوپان ناگزیر دل بر حرب سلطان نهاد ووزیر صائن الدین را که منشاء این فتنه ها بود بکشت . آنگاه آهنگ عراق کرد و در سمنان بخدمت شیخ رکن الدین علاءالدوله ٔ سمنانی رسید و او را به شفاعت نزد سلطان فرستاد سلطان شفاعت او نپذیرفت و علاءالدوله مأیوس بازگشت و جمعی از سپاهیان امیرچوپان به سلطان پیوستند.چوپان ناچار به خراسان بازگشت و در آخر بهرات نزد ملک غیاث الدین کرت پناهید و غیاث الدین در اول وی را به خوشی پذیرفت لکن او را با بعض فرزندان به امر ابوسعید بکشت در محرم 724 هَ . ق . برحسب وصیّت چوپان سلطان جنازه ٔ ویرا به مدینه فرستاد تا بخاک سپردند و بغدادخاتون را از شوهر او امیر شیخ حسن بطلاق جدا کرده بازدواج خویش درآورد و از آن پس ابوسعید زمام امور ملک در قبضه ٔ اقتدار گرفت و تا ربیعالثانی 736 هَ . ق . که تاریخ وفات اوست باستقلال فرمان راند. در عهد ابوسعید مذهب تشیع که به روزگار اولجایتو مذهب رسمی ملک بود بار دیگر به طریقت سنّت و جماعت بدل شد. پس ازابوسعید چون فرزند نداشت مملکت تجزیه شد و تا ظهور تیمور هرج و مرج در ملک و کشمکش میان امرای او دوام یافت . رجوع به حبط ج 2 ص 65، 67، 68، 69، 70، 71، 72،73، 74، 75، 76، 77، 78، 89، 120، 124 و 421 شود.
ترجمه مقاله