ترجمه مقاله

ابوشعیب

لغت‌نامه دهخدا

ابوشعیب . [ اَ ش ُ ع َ ] (اِخ ) براثی . عابدی ساکن براثا و او اول کس است که به براثا منزل گزید و کوخی بدانجا کرد که در آن عبادت خدای کردی . روزی دختری از بزرگان عصر بر کوخ وی گذر کرد و حال انقطاع وی بدید و پسند آمدش و ابوشعیب را گفت مرا آرزوی آن است که خدمت این کومه بمن گذاری گفت پس زی َِّ خویش بگردان و هرچه از دنیائی با تست بیفکن و او چنین کرد و از قصور ملوکانه بدین کریچ تنگ نقل کرد و ابوشعیب ویرا بزنی کرد. گویند دختر چون بکلبه ٔ بوشعیب درآمد پاره ای حصیر از برگ خرما دید که ابوشعیب را از رطوبت زمین مصون میداشت . دختر گفت من در این کلبه بدان پیمان مانم که این بوریاپاره به دور افکنی چه من از تو شنیدم که گفتی زمین به فرزند آدم گوید امروز میان من و خود حجاب آری و جای تو فردا شکم من باشد. ابوشعیب آن قطعه حصیر از کوخ بیرون انداخت و هر دو تا گاه مرگ در آن کازه در پرستش خدای بسر بردند. رجوع به صفةالصفوة ج 2 ص 219 و 293 شود. و صاحب منتهی الارب ابوشعیب براثی را از محدثین شمرده است .
ترجمه مقاله