ترجمه مقاله

ابوعمر

لغت‌نامه دهخدا

ابوعمر. [اَ ع ُ م َ ] (اِخ ) الزاهد. محمدبن عبدالواحدبن ابی هاشم باوردی خراسانی ملقب بمطرّز و معروف بغلام ثعلب نحوی لغوی . ابن خلکان گوید: او یکی از مشاهیر ائمه ٔ لغت و بسیارتألیف است . وی زمانی از اصحاب ابی العباس ثعلب بود و از این رو بغلام ثعلب اشتهار یافت و او را بر کتاب الفصیح ثعلب استدراکی لطیف است بنام فائت الفصیح و نیز کتابی دیگر که در آن فصیح را شرح کرده است . مولد او باورد یعنی ابیورد خراسان به سال 261 هَ . ق . بود و اشتغال دائم او بعلم وی را از کسب رزق باز میداشت و از این رو در عسرت و تنگی میزیست و چندی مؤدبّی پسر قاضی ابی عمر و محمدبن یونس کرد. و از بسیاری روایات و غزارت حفظ که او را بود ادبای معاصر وی را بکذب تهمت کردندی و از جمله گفتندی اگر مرغی درهوا پرد ابوعمر گوید: ثعلب از ابن الاعرابی روایت کرد که ... و چیزی راجع به پریدن مرغ ذکر کند. لکن این سخنان تهمتی بیش نبود چه محدثین در روایت احادیث او را صادق و ثقه گفته اند و در تأیید صحت روایات او درلغت نیز دو حکایت است که ابن خلکان نقل کند یکی آنکه معزّالدولةبن بویه شرطه ٔ بغداد بجوانی خواجا (خواجه ) نام داد و چون این آگاهی به ابی عمر برداشتند وی در مجلس درس بود و کتاب الیواقیت بشاگردان املا میکرد.گفت : بنویسید ((یاقوتةُ خواجا)). الخواج فی اصل لغة العرب الجوع ، و سپس بابی بر آن تفریع کرد و املا کردن گرفت و مردمان آنرا جعل و کذبی گمان بردند. لکن ابوعلی حاتمی کاتب لغوی در امالی حامض از ثعلب و او از ابن الاعرابی همین معنی را برای کلمه ٔ خواجا بیافت .
و حکایت دویم این است : بدان وقت که او مؤدبی پسر قاضی ابوعمر محمد داشت روزی صد مسئله در لغت وغریب بر شاگرد املا کرد و دو بیت در آخر آن مسائل که بدان استشهاد کرده بود. ابوبکربن درید و ابوبکربن الانباری و ابوبکربن مقسم نزد قاضی ابوعمر حاضر آمده بودند قاضی درس پسر بآنان بنمود و آن سه تن هیچیک از آن مسائل بندانستند و آن دو بیت را نیز نشنیده بودندقاضی ابوعمر گفت : در این چه گوئید؟ ابن انباری گفت :خاطر من اکنون متوجه تألیف ((مشکل القرآن )) است و در این باب چیزی نتوانم گفت . و ابن مقسم نیز سخنی نظیر آن گفت و اظهار داشت که وقت من بالفعل مصروف قراآتست . ابن انباری گفت : این مسائل از موضوعات و مخترعات ابی عمر است و هیچ پایه و بنیان لغوی ندارد و بازگشتند. این گفته بمطرّز برسید و نزد قاضی شد و عین دواوین جماعتی از قدماء شعرا را طلب کرد، قاضی خزانه ٔ کتب خویش بگشود و او آن دواوین بیرون کرد و ابوعمر بنشست و از آن دیوانها شواهد و امثال برای هریکی از مسائل صدگانه ٔ مذکور استخراج کرد و یکایک بقاضی بنمود،تا شواهد هر صد مسئله به پایان رسید و گفت : اما آن دو بیت شعر را نیز که بدان تمثل جسته ام ثعلب در حضورشما انشاد کرد و شما بخط خویش به پشت فلان کتاب بنوشتید آن کتاب بیاوردند و قاضی آن دو بیت بخط خود برظهر کتاب بدید. و رئیس الرؤسا گوید: چیزهای بسیاری از گفته های ابی عمر را که منکر میشمردند و بکذب منسوب می داشتند من در کتب لغت و بالخاصه در غریب المصنف ابی عبید بیافتم . و عبدالواحدبن علی بن برهان اسدی گوید: هیچ کس از اولین و آخرین نیکوتر از ابی عمر زاهد، در لغت سخن نکرد علاوه بر استدراک کتاب الفصیح ، او راست : کتاب شرح الفصیح . کتاب الیواقیت یا یاقوت در لغت و ابن الندیم گوید بهترین روایت این کتاب روایت ابواسحاق طبریست . کتاب الجرجانی . کتاب الموضح . کتاب الساعات . کتاب یوم و لیلة. کتاب المستحسن . کتاب العشرات . کتاب الشوری . کتاب البیوع . کتاب تفسیر اسماء الشعراء. کتاب القبائل . کتاب المکنون و المکتوم . کتاب التفاحه . کتاب المداخل . کتاب علل المداخل یا حلی المداخل . کتاب النوادر.کتاب فائت العین . کتاب فائت الجمهره . کتاب ما انکرته الأعراب علی ابی عبید فیما رواه و صنّفه . و جزئی درحدیث و ابوعمر زاهد غریب اللغة و حوشی یعنی شوارد آنرا نقل میکرد و ابومحمدبن السید البطلیوسی آنچه در کتاب المثلث آورده نقل از ابوعمر است و نیز ابوالحسن و محمدبن رزقویه و ابوعلی بن شاذان و غیر آن دو از اوروایت کنند. وفات او بذی قعده ٔ 345 و بقولی 344 هَ .ق . به بغداد بود و او را در صفه ای مقابل صفه ٔ گور معروف کرخی به خاک سپردند و میان آن دو گور فاصله ٔ عرض رهگذر باشد. و ابن الندیم در الفهرست کتاب السریع و کتاب المرجان و کتاب علی الکلمات که آنرا بنام حصری کرده است و کتاب الموشح را نیز از او نام برده و کتاب استدراک الفصیح را نیز باسم فائت الفصیح و کتاب المستحسن را باسم فائت المستحسن یاد کرده است . و باز گوید: که او ناصبی متعصب بود و ابن خلکان گوید: او را جزئی بود در فضائل معاویه و چون تلمیذی نو پیش او رفتی وی را بخواندن آن جزء ملزم ساختی . و ابوعلی محمدبن حسن حاتمی گوید مرا بیماری افتاد و دیری بکشید و درک مجلس او میسر نگشت و چون چند روز از غیبت من بگذشت از من پرسید گفتند او بیمار است فردا بپرسش من آمد قضا را من در آن ساعت از خانه بحمام رفته بودم او بخطخویش با اسفیداج بدر خانه نوشت :
و اعجب شی ٔ سمعنا به
علیل یعاد و لایوجد.
ترجمه مقاله