ترجمه مقاله

ابومنصور

لغت‌نامه دهخدا

ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) خطیرالملک میبدی یزدی . وزیریمین الدوله سلطان محمود سلجوقی . خوندمیر در دستورالوزراء آرد: او از حلیه ٔ فضائل نفسانی و کمالات عاری وعاطل بود و از تدبیر ملک و ترتیب امور دولت بغایت ذاهل و غافل اما بسبب حسن طالع و مساعدت بخت مدت چهل و پنجسال در دواوین سلاطین صاحب تمکین منصب انشاء یا اشراف یا استیفاء به وی متعلق بود و در زمان سلطان محمودبن محمدبن ملکشاه بدرجه ٔ بلند وزارت نیز رسید. درجامعالتواریخ مذکور است که خطیرالملک در ایام وزارت روزی در دارالسلام بغداد به ابر مراد سوار گشته با بسیاری از فضلای روزگار و اکابر نامدار میراند و در آن اثناء از خواجه ابوالعلاء که در سلک صنادید و افاضل عالم انتظام داشت پرسید که لواطه رسم قدیم است یا نوپیدا شده ؟ خواجه جواب داد که رسم قدیم است و قوم لوط پیغمبر مرتکب این فعل میشده اند و وزیر بی نظیر باز سؤال کرد که لوط پیشتر بوده است یا پیغمبر ما؟ خواجه گفت اﷲ اﷲ ایّداﷲ الوزیر پیغمبر ما خاتم النبیین است خطیر گفت حق سبحانه و تعالی در حق امت لوط چه فرموده است ؟ ابوالعلا این آیه بر زبان راند که : ائنکم لتأتون الرجال شهوة من دون النساء بل انتم قوم تجهلون (قرآن 55/27)؛ یعنی نادان کسانید که مرتکب عمل لواطه میشوید. خطیر گفت این سهل وعید و تهدیدیست . القصه این قیل و قال در میان اهل فضل و کمال اشتهار یافته سبب عزل خطیرالملک گشت و آن وزیر بی قابلیت در آرزوی منصب وزارت درگذشت - انتهی . مؤلف مجمل التواریخ (ص 410 و 411) او را وزیر برکیارق و سلطان محمدبن ملکشاه نوشته است و عماد نام او را محمدبن حسین گفته است .
ترجمه مقاله