ترجمه مقاله

ابونعیم

لغت‌نامه دهخدا

ابونعیم . [ اَ ؟ ] (اِخ ) ندیم . ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود آرد: و چنان افتاد از قضا که بونعیم ندیم مگر بحدیث این ترک (نوشتکین ) دل بباد داده بود در مجلس شراب سوی او دزدیده بسیار نگریستی و این پادشاه آن میدیده دل در آن بسته بود، این روز چنین افتاد که بونعیم شراب در سر داشت و امیر همچنان ، دسته شبوی و سوسن آزاد نوشتکین را داد و گفت بونعیم را ده . نوشتکین آنرا به بونعیم داد بونعیم انگشت را بر دست نوشتکین فشرد،نوشتکین گفت این چه بی ادبی است ، انگشت ناحفاظی بر دست غلامان سلطان فشردن و امیر از آن سخت در تاب شد و ایزد عزّ ذکره توانست دانست چگونگی آنحال ، که خاطر ملوک و خیال ایشان را کس بجای نتواند آورد. بونعیم راگفت بغلام بارگی پیش ما آمده ای ؟ جواب زفت بازداد و سخت گستاخ بود، که خداوند از من [ این ] چیزها کی دیده بود، اگر از بنده سیر شده است بهانه توان ساخت شیرین تر از این ، امیر سخت در خشم شد بفرمود تا پای بونعیم گرفتند و بکشیدند و بحجره ای بازداشتند و اقبال را گفت هر چه این سگ ناحفاظ را هست صامت و ناطق همه بنوشتکین بخشیدم و کسان رفتند و سرایش فروگرفتند و همه نعمتهاش بستدند و موقوف کردند و اقبال نماز دیگر این روز بدیوان ما آمد با نوشتکین و نامه ها ستد و منشوری توقیعی تا جمله ٔ اسباب و ضیاع آنرا بسیستان و جایهای دیگر فروگیرند و بکسان نوشتکین سپارند و بونعیم مدتی بس دراز در این سخط بماند چنانکه ارتفاع آن ضیاعها بنوشتکین رسید و بادی در آن میان جست و شفاعت کردند تا امیر خوشنود شد و فرمود تا ویرا از قلعه بخانه باز بردند و پس از آن بخواندش و خلعت داد و بنواختش و ضیاعش بازداد و ده هزار دینار صلت فرمود تا تجمل و غلام سازد که همه ستده بودند و گاهگاهی میشنودم که امیر در شراب بونعیم را گفتی سوی نوشتکین مینگری ؟ اوجواب دادی که از آن یک نگریستن بس نیک آمدم که تا دیگر نگرم و امیر بخندیدی - انتهی . و این بونعیم تا آخر روزگار مسعودبن محمود غزنوی همین شغل ندیمی داشت .رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 417 و 418 و 672 شود.
ترجمه مقاله