ترجمه مقاله

ابویحیی

لغت‌نامه دهخدا

ابویحیی . [ اَ بو ی َ یا ] (اِخ ) کنیت ملک الموت . (مهذب الاسماء). عزرائیل . کنیت مهتر عزرائیل . (مؤید). بویحیی :
به تیغ عشق شو کشته که تا عمر ابد یابی
که از شمشیر بویحیی نشان ندهد کس از احیا.

سنائی .


همی بستد سنان من روانها چون ابویحیی
همی برشد کمیت من بتاری همچو کرّاتن .

فرقدی .


دیدم سحرگهی ملک الموت را که پای
بی کفش می گریخت ز دست وبای ری
گفتم تو نیز!- گفت چو ری دست برگشاد
بویحیی ضعیف چه باشد بپای ری .

خاقانی .


شیخ ابویحیی چگونه داندت زد همچو زر
خواجه مالک چونت داند سوخت چون عود قمار.

کمال اسماعیل .


از آنجا که روا بود مر قضاء مرگ را که روح سعید امیرنصر را بغضب گیرد و ابویحیی را رسید آنکه روان او را بروان برگیرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). ناگاه ابویحیی به خدمتش رسیده [ کیوک خان ] روح او را نیز مانند دیگران مقبوض گردانید. (حبیب السیر). و برای امثله ٔ دیگر رجوع به بویحیی شود. || (ع اِ مرکب ) و صاحب المرصع به کلمه معنی مرگ ، کبش ، صعوة، و کرکس نیز افزوده است .
ترجمه مقاله