ترجمه مقاله

ابویعقوب

لغت‌نامه دهخدا

ابویعقوب . [ اَ بو ی َ] (اِخ ) اسحاق بن محمد نهرجوری . صاحب تذکرةالأولیاء آرد که او از کبار مشایخ بود و لطفی عظیم داشت و بخدمت و ادب مخصوص بود و مقبول اصحاب و سوزی بغایت داشت و مجاهده ٔ سخت و مراقبتی بر کمال و کلماتی پسندیده و گفته اند که هیچ پیر از مشایخ از او نورانی تر نبود و صحبت عمروبن عثمان مکی و جنید یافته و مجاور حرم بود و آنجا وفات یافت . نقلست که یک ساعت از عبادت و مجاهدت فارغ نبودی . نقلست که یکی او را گفت در دل خودسختی مییابم و با فلان کس مشورت کردم مرا روزه فرمودچنان کردم زائل نشد و با فلان گفتم سفر فرمود کردم زائل نشد او گفت ایشان خطا کردند طریق تو آن است که در آن ساعت که خلق بخسبند بملتزم روی و تضرع و زاری کنی و بگوئی خداوندا در کار خود متحیرم مرا دست گیر آن مرد گفت چنان کردم زائل شد. نقلست که یکی او را گفت نماز میکنم و حلاوت آن در دل نمی یابم گفت چون طلب دل در نماز کنی حلاوت نماز نیابی چنانکه در مثل گفته اند که اگر خر را در پای عقبه جو دهی عقبه را قطع نتواند کرد. و گفت دنیا دریاست کناره ٔ او آخرت است و کشتی او تقوی و مردمان همه مسافر. گفت هر که را سیری بطعام بود همیشه گرسنه بود و هر که را توانگری بمال بود همیشه درویش بود و هر که در حاجت خود قصد خلق کندهمیشه محروم بود و هر که در کار خود یاری از خدای نخواهد همیشه مخذول بود. و گفت زوال نیست نعمتی را که شکر کنی و پایدار [ ی ] نیست آن را چون کفران آری در نعمت . و گفت چون بنده بکمال رسد از حقیقت یقین ، بلابنزدیک او نعمت گردد و رجا مصیبت . و گفت اصل سیاست کم خوردن است و کم خفتن و کم گفتن و ترک شهوات و گفت چون بنده از خود فانی شود بحق باقی شود چنانکه پیغمبر صلی اﷲ علیه و علی آله و سلم درین مقام از خود فانی و بحق باقی گشت لاجرم بهیچ نامش نخواند الا بعبد: فاوحی الی عبده ما اوحی .
و گفت شادی در سه خصلت است : یکی شادی بطاعت داشتن خدایرا و دیگری شادی است نزدیک بودن بخدای و دور بودن از خلق را سوم شادی است یاد کردن خدای را و یاد کردن خلق را فراموش کردن . و گفت فاضلترین کارها آن باشد که بعلم پیوسته باشد و گفت عارفترین بخدای آن بود که متحیرتر بود در خدای تعالی . و گفت عارف بحق نرسد مگر دل بریده گرداند از سه چیز علم و عمل و خلوت یعنی درین هرسه از هرسه بریده باشد یکی از او پرسید که عارف بهیچ چیز تأسف نخورد جز بخدای گفت عارف خود چیز نبیند جز خدای تابر وی تأسف خورد گفت بکدام چشم نگرد گفت بچشم فنا و زوال . و گفت جمع عین حق است آنکه جمله اشیاء بدو قائم بود و تفرقه صفت حق است از باطل یعنی هرچه دون حق است باطل است بنسبت با حق و هر صفت که باطل کند حق را آن تفرقه بود. و گفت جمع آن است که تعلیم داد آدم را علیه السلام از اسماء و تفرقه آن است که از آن علم پراکنده شد و منتشر گشت در باب او. و گفت ارزاق متوکلان بر خداوند است میرسد بعلم خدای بر ایشان و بر ایشان میرود بی شغلی و رنجی و غیر ایشان همه روز در طلب آن مشغول و رنج کش . و گفت متوکل بحقیقت آن است که رنج و مؤنت خود از خلق برگرفته است نه کسی را شکایت کند از آنچه بدو رسد و نه ذم کند کسی را که منع کنندش از جهت آنکه نبیند منع و عطا جز از خدای تعالی . و گفت حقیقت توکل ابراهیم خلیل را بود که جبرئیل علیهماالسلام گفت هیچ حاجت هست گفت بتو نه زیرا که از نفس غایب بود بخدای تعالی تا با خدای هیچ چیز دیگر ندید. و گفت اهل توکل را در حقایق توکل اوقاتی است در غلبات که اگر در آن اوقات بر آتش بروند خبر ندارند ازآن و اگر ایشان را در آن حالت در آتش اندازند هیچ مضرت بر ایشان نرسد و اگر تیرها بدیشان اندازند و ایشان را مجروح گردانند الم نیابند از آنروی وقت بود که اگر پشه ای ایشان را بگزد بترسند و به اندک حرکتی ازجای بروند. گفتند طریق بخدای چگونه است گفت دور بودن از جهال و صحبت داشتن با علما و استعمال کردن علم و دایم بر ذکر بودن . پرسیدند از تصوف گفت اول تلک امة قدخلت لها ماکسبت . پس به آخر زفرات قلوب است بودایع حضور آنجا که همه را خطاب کرده است حق و آن همه درصورت ذرات بوده است تا خبر داده است کما قال عز و جل : الست بربکم قالوا بلی رحمةاﷲ علیه - انتهی .
و در نفحات الانس آمده است : او از طبقه ٔ رابعه است و شاگرد ابویعقوب سوسی است و در سال ثلثمائة و ثلثین (330 هَ . ق .) از دنیابرفته و از سخنان اوست : من اخذ التوحید بالتقلید فهو عن الطریق بعید. و او گفته است :
العلم لی منک خطالعذر عندک لی
حتّی التقیت فلم تعذل و لم تلم
اقام علمک لی فاحتج ّ عندک لی
مقام شاهد عدل غیر متّهم .
رجوع به تذکرةالأولیاء عطار و نفحات الانس چ هند ص 84 و نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 430 شود.
ترجمه مقاله