اتو
لغتنامه دهخدا
اتو. [ اُ ] (اِ) تَله . فِر . آلتی که بدان کیسی و چین و نورد جامه راست کنند و پیش از این بجای آلت آهنین کنونی نیم خمی را بر جائی نصب کردندی و بزیرآتش افروختندی و جامه بر نیم خم کشیدندی و کلمه ٔ روسی اَوتوک از فارسی گرفته شده است . و آن با فعل کردن و زدن و کشیدن صرف شود و دردهای مفاصل موضع را با اُتو گرم کنند :
مگر اطلس و صوف دارد مفاصل
که داغ از اُتو کردنش بود واجب .
جامه ها سربسر از داغ اتو سوخته دل
جز نپرداخته کرباس که خامست اینجا.
آن جامه ٔ اتوزده و آن صوف سربمهر
اینجا نگر که داغ که و آنجا نشان کیست .
صوف و اطلس مینهند از عشق هم داغ اتو
آفرین او را که داغ مهر یاری بر دلست .
جامه هرچند، اتو بیشترست .
در بعض لغت نامه ها اتو بضمتین و تشدید ثانی هم آمده بمعنی آرایشی معروف که بر جامه ها کنند.
- اتو کشیدن ؛ بمعنی خمیازه کشیدن و زبان برآورده رم کردن سگ نیز آمده است :
چو سگ گرد آن کوی بو می کشم
بیاد اُتوکش اتو می کشم .
مگر اطلس و صوف دارد مفاصل
که داغ از اُتو کردنش بود واجب .
نظام قاری .
جامه ها سربسر از داغ اتو سوخته دل
جز نپرداخته کرباس که خامست اینجا.
نظام قاری .
آن جامه ٔ اتوزده و آن صوف سربمهر
اینجا نگر که داغ که و آنجا نشان کیست .
نظام قاری .
صوف و اطلس مینهند از عشق هم داغ اتو
آفرین او را که داغ مهر یاری بر دلست .
صائب .
جامه هرچند، اتو بیشترست .
؟
در بعض لغت نامه ها اتو بضمتین و تشدید ثانی هم آمده بمعنی آرایشی معروف که بر جامه ها کنند.
- اتو کشیدن ؛ بمعنی خمیازه کشیدن و زبان برآورده رم کردن سگ نیز آمده است :
چو سگ گرد آن کوی بو می کشم
بیاد اُتوکش اتو می کشم .
وحید.