احتریز
لغتنامه دهخدا
احتریز. [ اِ ت ِ ] (از ع ، مص ) ممال احتراز :
گر تیغ میزنی سپر اینک وجود من
عیار مدّعی کند از کشتن احتریز.
ز دشمن بهر حال کن احتریز.
گر تیغ میزنی سپر اینک وجود من
عیار مدّعی کند از کشتن احتریز.
سعدی .
ز دشمن بهر حال کن احتریز.
سعدی .