ترجمه مقاله

احمد

لغت‌نامه دهخدا

احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن حسن بن جهم بن بکیربن اعین سنسن الشیبانی مکنی به ابوغالب . نقاوه ٔ خاندان آل اعین و ازکبار محدثین آن جماعت بشمار رود و بدین کنیت مابین علماء و محدثین امامیه معروفست و از آل اعین همواره در عصر هر یک از ائمه ٔ اثناعشر محدثین بسیار بوده که جامع و ضابط اخبار ائمه و محرم اسرار ایشان بوده اندمن جمله جدّ ابوغالب ابوطاهر محمدبن سلیمان است که فیض زمان جناب ابومحمد عسکری سلام اﷲعلیه را درک نموده و مابین او و جناب ابومحمد علیه السلام مسائل و جواباتی است چنانکه شرح حال وی و سایر محدثین از آن طایفه را در محل خود خواهیم نگاشت معالجمله ابوجعفر طوسی در فهرست گوید ابوغالب الزراری و هم البکیریون و بذلک کان یعرف الی ان خرج توقیع من ابی محمد علیه السلام فیه ذکر ابی طاهرالزراری فاماالزراری رعاه اﷲ فذکروا انفسهم بذلک و کان شیخ اصحابنا فی عصره واستادهم و فقیههم و صنف کتبا منها کتاب التاریخ ولم یتمه و قدخرج منه نحو الف ورقة. کتاب ادعیة السفر. یعنی ابوغالب زراری و قبیله ٔ او به بکیر منسوب و بدین نسبت معروف بودند تا آنکه توقیعی از جناب ابومحمد العسکری سلام اﷲعلیه بیرون آمد و در آن توقیع ابوطاهر زراری را ذکر فرموده و او را بر زرارةبن اعین نسبت داده بود پس از آن توقیع در انتساب ، خود را بزراره منتسب میساختند و ابوغالب شیخ اصحاب امامیه و استاد و فقیه آنطایفه بود و او را مصنفات بسیار است . از آنجمله است کتاب تاریخ و آنرا به اتمام نرسانیده و تنها هزار ورق از آن بیرون آمده و کتاب ادعیه ٔ سفر تا آنجا که گوید خبرداد مرا بکتب و روایات ابوغالب ، ابوعبداﷲ محمدبن محمدبن النعمان و ابوعبداﷲ حسین بن عبداﷲ و احمدبن عبدون و غیرهم و ابوطاهر که در توقیع بزراره منسوب شده محمدبن سلیمان جدّ ابوغالب است چنانکه این مطلب از ملاحظه ترجمت محمدبن سلیمان و ترجمه ٔ محمدبن عبیداﷲ مکشوف گردد چون سبط ابوغالب محمدبن عبیداﷲبن ابی غالب نیز مکنّی به ابوطاهر است محدث نیسابوری وبعضی در فهم لفظ توقیع توهم و خطا نموده اند و چنین دانسته اند که ابوطاهر مذکور در توقیع سبط ابوغالب است نه جدش محمدبن سلیمان لاجرم عبارت توقیع را که فرماید فاما الزراری رعاه اﷲ در ترجمت ابوطاهر محمدبن عبیداﷲبن ابی غالب ایراد نموده اند. نجاشی در رجال خود آورده ابوغالب الزراری و قد جمع اخبار بنی سنسن و کان ابوغالب شیخ العصابه فی زمنه و وجههم له کتب منها کتاب التاریخ و لم یتمه . کتاب دعاء السفر. کتاب الافضال . کتاب مناسک الحج کبیر. کتاب مناسک الحج صغیر. کتاب الرسالة الی ابن ابنه ابی طاهر فی ذکر آل اعین . حدثنا شیخنا ابوعبداﷲ عنه بکتبه و مات ابوغالب رحمه اﷲ سنة ثمان وستین و ثلثمائه (368) انقرض ولده الاّ من ابن ابنه و کان مولده سنة خمس وثمانین ومأتین (285 هَ . ق .)؛ یعنی ابوغالب منسوب به زرارةبن اعین است و او اخبار بنی سنسن را در مجموعه ای فراهم نموده در عصر خویش شیخ و مقتدای فرقه ٔ امامیه بود واو را مصنفات عدیده است منجمله رساله ای است در ذکر آل اعین که برای سبط خود ابوطاهر محمدبن عبیداﷲبن احمد زراری نوشته ، شیخ ما ابوعبداﷲ از ابوغالب مصنفات وی بما روایت نموده و ابوغالب در سال سیصدوشصت وهشت وفات یافت ولادتش سال دویست وهشتادوپنج اتفاق افتاده بود و او را عقب ، جز از سبطش ابیطاهر، باقی نمانده . محدث نیسابوری پس از ذکر سلسله نسب وی گوید و هم البکیریون نسبوا الی عمهم زراره لتوقیعات وردت فیهم بهذاالوصف من ابی محمد علیه السلام فی ابی طاهر الزراری جدّ احمد المعنون و من ابی الحسن الثالث علیه السلام فی سلیمان بن الحسن - انتهی ؛ یعنی طایفه ٔ ابوغالب ببکیریون اشتهار داشتند پس بعم ایشان زرارةبن اعین منسوب شدند بعلت توقیعاتی که در باب ایشان بدین نسب بیرون آمد و آن توقیعات بعضی از جناب ابی محمد العسکری بود در حق ابی طاهر زراری جد ابوغالب و برخی از جناب ابوالحسن ثالث علی ّبن محمد بود درباره ٔ سلیمان بن حسن جدّ اعلی ابوغالب محدث . مجلسی در مقدمات کتاب بحارالانوار در حق وی فرموده کان من افاضل الثقاة و المحدثین و کان استاذ الافاضل الاعلام کالشیخ و ابن الغضائری . و احمدبن عبدون خود در وجه انتساب بزراره در رساله ای به ابوطاهر ذکر نموده با بعضی از عبائر علماء رجال مخالف است چه در رساله ٔ مذکوره گوید: انه کانت ام الحسن بن الجهم ابنة عبیدبن زرارة و من هذه الجهة نسبنا الی زراره و نحن من ولد بکیر و کنانعرف قبل ذلک بولدالجهم ؛ یعنی مادر حسن بن جهم دختر عبیدبن زراره بود بدین سبب ما نسبت داده شدیم بزراره و حال آنکه ما از اولاد بکیر معدود میباشیم و سابق بر این بولد جهم معروف بودیم ، تا آنجا که گوید: و اول من نسب منا الی زرارة جدنا سلیمان نسبه الیه ابوالحسن علی بن محمدصاحب العسکر توریة عنه و سترا له ثم اتسع ذلک و سمینا به و کان یکاتبه فی امور له بالکوفة و بغداد، الخ ؛ یعنی نخستین کس که از ما به زراره منسوب گشت جد ماسلیمان بود او را مولای ما ابوالحسن علی بن محمد صاحب عسکر بعلت توریة و ستر حال وی بدین نسبت منسوب داشت پس مردمان در آن وسعت داده هر یک از اولاد بکیر را بزراره منسوب داشتند و ما بزراره منسوب شدیم و جناب ابوالحسن علیه السلام در باب امورات خویش در کوفه و بغداد بجد ما سلیمان مکاتیب میفرمود الی آخر. شیخ یوسف صاحب لؤلؤه پس از نقل این عبارات از رساله گوید این کلام چنانکه مشاهدت کنی بظاهرش مخالف است با آنچه علامه در رجال خویش و شیخ طوسی در فهرست در وجه تسمیه ٔبزراره ذکر نموده اند چه ایشان ذکر نموده اند که مبداء تسمیه بزراری ، از جناب ابومحمد عسکری علیه السلام بوده درباره ٔ جد ابی غالب ابوطاهر و آنچه از این کلام مکشوف شود آن است که انتساب بزراره از جناب ابوالحسن هادی بوده در حق جد ابوغالب سلیمان چنانکه دانستی و ظاهر آن است که علامه و شیخ بر رساله واقف نشده اند و گرنه در وجه انتساب بزراره کلامی مطابق با آنچه در این باب در رساله نوشته ذکرمینمودند و چون در رساله ٔ مذکوره خود بیان شرح احوال و مولد خود و برخی از فقرات که بیان آن در ترجمت وی لازم است شرح نموده لاجرم در این مقام بذکر بعضی از فقرات آن رساله پردازیم . در رساله پس از بیان شرح احوال آباء و اجداد خویش از آل اعین گوید: و مات ابومحمدبن محمدبن سلیمان سنة نیف وعشرون سنه سنی اذ ذلک خمس سنین و اشهر و کان مولدی لیلة الاثنین لثلث بقین من ربیعالاخر سنة خمس وثمانین ومأتین (285 هَ . ق .) و مات جدّی محمد ابی سلیمان رضی اﷲعنه فی غرة المحرم سنة ثلثمائة (300) فرویت عنه بعض حدیثه و سمعت عن عبداﷲبن جعفر الحمیری و کان دخل الکوفه فی سنة سبع و تسعین و مأتین (297) و وجدت هذا التاریخ بخط عبداﷲبن جعفر فی کتاب الصوم للحسین بن سعید و لم اکن حفظت الوقت للحداثة و وسنی اذ ذاک اثناعشرسنة و شهور و سمعت انا بعد ذلک من عم ّ ابی علی بن سلیمان و من خال ابی محمدبن جعفر الزراری من احمدبن ادریس القمی و احمدبن محمدبن العاصمی و جعفربن محمدبن مالک الفزاری البزاز و سمعت من ابی جعفر محمدبن الحسن بن علی بن مهزیار الأهوازی و غیرهم رحمهم اﷲتعالی و سمعت من حمیدبن زیاد و ابی عبداﷲبن ثابت و احمدبن محمدبن رباح و هؤلاء من رجال الواقفة الا انهم کانوا فقهاء تقاتا فی حدیثهم و سمعت بعد ذلک من جماعة غیر من سمیت فعندی بعض ما سمعته منهم ذهب بعض فیما ذهب من کتبی ثم امتحنت محنا شغلتنی و اخرجت اکثر کتب التی سمعتهاعن یدی بالسرقة و الضیاع و رزقت ایاک و سنی ثمان و عشرون سنة و فی سنة ولادتک امتحنت محنة اخرجت اکثر ملکی عن یدی و اخرجتنی الی السفر و الاغتراب و شغلتنی عن حفظ ما کنت جمعت قبل ذلک و لما اصلح ابوک لسماع الحدیث و سلوک طریقة اجداده رحمهم اﷲتعالی جذبته الی ذلک فلم ینجذب و شغلنا طلب المعاش و البعد عن مشاهدة العلماء عن العلم و علت سنّی فآیست من الولد و بلغ ابوک سبعاً و ثلثین سنة و لم یرزق ولدا و رزقنی جل ّوعزّ الحج و مجاورة الحرمین سنة فجعلت کدی و اکثر دعائی فی المواضع التّی یرجی فیها قبول الدّعاء و ان یرزق اﷲ اباک ولداً ذکرا نجعله خلفاً لاَّل اعین ثم قدمت العراق فزوّجت اباک من امک فتفضّل اﷲ جل ّوعزّ ان رزقناک فی اسرع وقت و من ّ بان جعلک سوی الخلقة مقبول الصورة صحیح العقل الی ان کتبت الیک الکتاب و کان مولدک فی قصر عیسی به بغداد یوم الأحد لثلث خلون من شوال سنة اثنین وخمسین وثلثمائة (352) و قد خفت ان یسبق اجلی ادراکک وتمکنک من سماع الحدیث و تمکنی من حدیثک ماسمعته من الحدیث و لن افرط فی شی ٔ من ذلک کما فرط جدّی و خال ابی رحمهمااﷲتعالی اذ لم یجذبانی الی سماع حدیث مهمامع ماشاهداه من رغبتی فی ذلک . یعنی پدرم محمدبن محمدبن سلیمان وفات یافت و او را سنین عمر بیست سال و اندی بود و آن هنگام از سن من پنج سال و چند ماه گذشته بود و ولادتم شب دوشنبه بیست وهفتم ربیعالاخر سال دویست وهشتادوپنج اتفاق افتاده و جدّم محمدبن سلیمان در غره ٔ شهر محرّم از سال سیصد هجری رحلت نمود پس من بعضی از روایات وی از او روایت کنم و نیز در محضر عبداﷲبن جعفر حمیری استماع حدیث نمودم و عبداﷲ سال دویست ونودوهفت داخل کوفه گردید و تاریخ دخول عبداﷲ را بکوفه در کتاب صوم تألیف حسین بن سعید بخط عبداﷲبن جعفر حمیری یافتم و خود بعلت حداثت سنم در آن وقت آن تاریخ ضبط و حفظ ننموده بودم و آنگاه سنّم دوازده سال و چند ماه بود و بعد از آن ازعم پدرم علی بن سلیمان و از خال پدرم محمدبن جعفر زراری و احمدبن ادریس قمی و احمدبن محمدبن عاصمی و جعفربن محمدبن مالک فزاری بزاز استملاء حدیث کردم و نیز از ابوجعفر محمدبن حسن بن علی بن مهزیار اهوازی و حمیدبن زیاد و ابی عبداﷲبن ثابت و احمدبن محمدبن رباح اخذ حدیث نمودم و این جماعت اگر چه در عداد فرقه ٔ واقفیّه معدودند ولی در سلک فقهاء و موثقین در روایت منظوم باشند پس بعد از آن از گروهی غیر از این جماعت که نام بردم استماع حدیث کردم و از مرویّات این جماعت بعضی نزد من باقی است و برخی از آن با پاره ای از کتبم تباه و تلف گردید پس گرفتار شدم بمحنتی عظیم که مرا مشغول ساخت و در آن حادثه بعلت سرقت و ضیاع ، بسیاری از کتبم که مشتمل برمسموعات و محفوظات من بود تلف گردید و خدای تعالی والد تو را بمن موهبت فرمود برحالیکه از سنین عمرم بیست وهشت سال گذشته بود و در سال ولادت وی ببلیتی مبتلا شدم که آن بسیاری از ملک مرا از دستم بیرون نمود و مرا بمسافرت و اغتراب محتاج ساخت و از حفظ اموالی که پیش از آن فراهم نموده بودم مشغول نمود و چون پدرت برای سماع و سلوک طریقه ٔ اجدادت صالح گشت او را به اخذواستماع حدیث جذب نمودم . ازسلوک آن طریق اعراض نمودو مرا طلب معاش و دوری از مشاهدت علماء از اخذ علوم شاغل و مانع گشت و سنّم زیاد شد پس از اولاد مأیوس شدم پدر ترا سنین عمر بسی وهفت سال رسید و او را ولدی مرزوق نگشت و خداوند عزوجل سالی مرا زیارت بیت اﷲ و مجاورت حرمین شرفین روزی فرمود پس من در موارد و مظان ّ استجابت دعا از خداوند کریم خواستار آن شدم که پدرت را ولدی ذکور عنایت فرماید و او را خلف آل اعین گرداند پس از معاودت از حج ّ وارد عراق شدم مادر تو را بوالدت تزویج نمودم پس خدای تعالی بر ما تفضل فرموده بزودی تو را بما موهبت فرمود و بر ما منت گذارد باینکه تو را مستوی الخلقة مقبول الصورة خلق نمود و تو را صاحب عقل صحیح گردانید تا اینکه این کتاب بتو مکتوب نمود و تو را ولادت روز یکشنبه ٔ چهارم شوال از سال سیصدوپنجاه ودو در قصر عیسی به بغداد اتفاق افتاد و من از آن خائف بودم که قبل از ادراک و قدرتت بر استماع حدیث و قبل از تمکن من از استماع حدیث برتو مرا اجل فرا رسد و من بهیچ وجه مضایقت و تفریطی در حق تو ننمودم چنانکه جدّم و خال پدرم درباره ٔ من مضایقت کردند زیرا با آنکه رغبت و میل مرا بسماع حدیث مشاهدت مینمودند با اینحال مرا به اخذ حدیث جذب ننمودند. معالجمله ابوغالب در زمان غیبت صغری باوکلاء و سفرای امام دوازدهم اختصاص داشته و چون او را حاجتی دست دادی بواسطه ٔ وکیل ناحیه مطلب خود بامام عصر عجل اﷲفرجه رسانیده جواب آن بوی میرسید چنانکه علامه ٔ مجلسی در مجلد سیزدهم کتاب بحارالأنوار که مخصوص به بیان احوال امام عصر است در باب معجزات آن جناب گوید: در کتاب الغیبة که از مؤلفات شیخ ابوجعفر طوسی است از جماعتی ایشان از ابوعبداﷲ احمدبن عیاش او از ابوغالب زراری روایت کرده که گفت از کوفه وارد بغداد شدم بر حالی که جوان بودم و قدمهای خود را در راه رفتن مانند راندن شتر میراندم و مردی از برادران دینی با من مصاحب بود و نام او از خاطر ابوعبداﷲ فراموش شده بدین سبب نام او را در حدیث ذکر ننموده اند و از او بلفظ مرد تعبیرنموده اند در آنوقت شیخ ابوالقاسم بن روح پنهان شده ابوجعفر محمدبن علی مشهور بشلمغانی را در جای خود نصب نموده بود و شلمغانی آنوقت در مذهب شیعه استقامت داشت هنوز کفر و الحادی که از او ظاهر گردید ظاهر نشده بود مردم نزد اوآمده وی را ملاقات مینمودند زیرا که شلمغانی شیخ ابوالقاسم بن روح را صدیق و مصاحب بود درحاجتها و کارهای مردمان میان شیخ ابوالقاسم و ایشان واسطه بود در آنحال رفیق من گفت رغبت بملاقات ابوجعفر داری تا آنکه با او عهد و پیمان استوار کنی از آنکه در این ایام برای طایفه شیعه او منصوب است و مرا نیز بوی حاجتی است که درباره ٔ من از ناحیه ٔ مقدسه دعائی استدعا نماید گفتم آری رغبت دارم آنگاه متوجه سرای او شده بمجلسش در آمدیم جماعتی را از اصحاب ما امامیه در محفلش حاضر دیدیم پس بر او سلام گفتیم ابوجعفربرفیق من متوجه گردیده از او پرسید این جوان که با تو است کیست گفت مردی است از آل زرارةبن اعین آنگاه روی با من داشت و گفت از کدام زراره گفتم ای سیدِ من ، از اولاد بکربن اعین که برادر زراره است گفت ایشان از خاندان بزرگند و در این امر بلندپایه اند پس رفیق من با وی گفت ای سید من در خصوص دعا مکتوبی از تو خواهش دارم بنویسی گفت آری مینویسم وقتی که این را شنیدم بخاطرم رسید که من هم حاجتی خواهش نمایم و در دلم چیزی مخفی بود که با احدی اظهار ننموده بودم و آن این بود که مادر ابوالعباس پسرم با من بسیار مخالفت وبدرفتاری داشت و با وجود سؤکردار و بدرفتاریش محبت وی در دلم بسیار بود با خود گفتم از ابوجعفر در خصوص این مطلب خواهش دعا میکنم بطرزی که تفصیل آن را مجمل گذارده همینقدر گویم در خصوص امریکه بمن ضرور شده التماس دعا دارم پس گفتم خدای تعالی بقای سید ما راطولانی گرداند من ازتو حاجتی را مسئلت میکنم گفت آنحاجت چیست گفتم دعای فرجست برای من در خصوص امریکه برای من مهم گردیده ابوجعفر در حال کاغذی طلبید و حاجت مرا در آن نوشت که زراری در خصوص امریکه بر او مهم گردیده التماس دعا دارد بعد از آن رقعه را پیچیده و ما هم برخاستیم و بمنزل خویش معاودت نمودیم چون چند روز از آن ماجری بگذشت رفیقم گفت میخواهی که نزد ابوجعفر برویم و مطالب خود را که به او گفتیم سؤال نمائیم که جواب آنها چگونه درآمده آنگاه با او روانه شده بمجلس وی داخل شدیم همینکه در نزد او نشستیم رقعه را درآورده دیدم که مطالب بسیاری در آن نوشته شده درآنحال برفیق من متوجه شده جواب مسئله او را به او خواند بعد از او متوجه من گردید از آن رقعه بخواند درخصوص سئوال زراری خداوند عالم حال شوهر و زن را اصلاح نمود وابوغالب گوید که این ماجری بر من بزرگ آمد از آنجا برخاستیم و برگشتیم رفیقم بمن گفت که جواب این امر بتو رسید گفتم . از جواب مسئله ٔ خویش زیاده درشگفتم گفت از چه درشگفتی . گفتم بجهت اینکه این امر سرّی بود که سوای خدای تعالی و من کسی بدان عالم و واقف نبود و او از آن مرا خبرداد گفت آیا در امر ناحیه ٔ مقدسه شک مینمائی حال از آن سرّ مرا خبرده تا آن را بدانم مکنون ضمیر خویش بر وی مکشوف داشتم از آن در عجب شد قضای الهی چنان اقتضاء نمود که بکوفه برگشتیم و بسرای خود داخل گردیدیم و پیشتر از آن مادر ابوالعباس مرا ناخوش میداشت و همواره از من کناره مینمود ودر سرای خود بسر میبرد و چون از آمدن من باخبر شد بمنزل من درآمد و از من عذرخواست و مرا دلجوئی نمود وطریق موافقت مسلوک داشت و مخالفت را ترک نمود تا اینکه مرگ میان ما جدائی انداخت . مجلسی پس از نقل این حدیث گوید: این حکایت را جماعتی از ابی غالب احمدبن محمدبن محمدبن سلیمان زراری بمن خبر دادند و در بغدادابوالفرج محمدبن مظفر در منزل ابی غالب که در بازارچه ٔ ابی غالب بود روز یکشنبه پنجم ذیقعده در سال سیصدوپنجاه وشش از هجرت از خود ابوغالب اینحدیث را شنیده ونوشته است تلمیذ ابوغالب غضائری گوید ان وفات الشیخ ... الخ . گفت کنیز ام ّ ولد خود را تزویج نمودم و آن اول زنی بود که تزویج نمودم صبیّه ای بود که اکنون مرا ام ولد است و من در آنزمان جوان بودم سنم از بیست سال کمتر بود در منزل پدرش با او زفاف نمودم چند سال در منزل پدرش ماند و من سعی و تلاش مینمودم که او رابمنزل خود نقل دهم خویشان و اقارب آنزن از آن ابا وامتناع میکردند و در اینمدت ازمن حملی گرفت و دختری آورد مدتی زندگی کرد بعد از آن وفات یافت من نه در ولادتش حضور داشتم و نه در وفاتش و به جهت کدورت و نقاریکه مابین من و ایشان بود آندختر را از زمان ولادت تا هنگام وفات وی اصلا رؤیت ننمودم بعد از آن با ایشان صلح نمودم باین شرط که او را بمنزل من روانه نمایند پس بمنزل ایشان رفتم تا آنکه او را بسرای خویش آورم مرا از آوردنش ممانعت کردند و چنین اتفاق افتاد که آن زن در آنوقت حامله گردید از ایشان خواهش کردم که او را بنابر صلحی که کرده بودیم بمنزل من بفرستند قبول ننمودند از اینجهت دوباره فتنه و عداوت در میان ما پدیدگشت بعد از آن در وقتیکه من غائب بودم از من دختری آورده بود تا مدت دو سال با یکدیگر به آزردگی و عداوت بسر بردیم پس وقتی داخل بغداد شدم و آنوقت رئیس شیعه و ملجاء آن طایفه محمدبن احمد دجوجی بود واو نسبت بمن بمنزله ٔ پدر یا عمو بود در بغداد بمنزل وی فرودآمدم و از فتنه هائی که ما بین من و زنم و خویشانش اتفاق افتاده بود به او شکایت نمودم گفت در این باب رقعه ای بنویس و در آن التماس دعا کن پس رقعه ای نوشتم و در آن احوال خود را و خصومت ایشان را با من و ابای آنها را از فرستادن آنزن بمنزل خود ذکر نمودم و آن رقعه را با ابوجعفر بنزد محمدبن علی بردیم و او در مکاتیب و مطالب شیعه مابین شیعه و حسین بن روح وکیل ناحیه واسطه بود آن را به او تسلیم نمودیم و خواهش کردیم که برساند و جواب آن چند روزی بتأخیر افتاد روزی با او ملاقات نمودم گفتم تأخیر جواب مرا بدحال نموده است گفت دلگیر مباش زیرا که تأخیر جواب نزدمن دوست تر است زیرا که در آن نفع تو است پس از آن روی بسرای خود مراجعت نمودم تا مدتی از این گذشت و من آن را نشمردم که چند روز است اینقدر دانستم که زمان قلیلی بود ابوجعفر روزی مرا نزد خود طلبید دیدم رقعه برآورد و گفت این جواب رقعه ٔ تو است اگر خواهی نسخه از آن بردار اصل آن را بمن برگردان پس آن را خواندم در آن نوشته بود خداوند عالم حال زن و شوهر را اصلاح نمود مخالفت را از میان ایشان برداشت نسخه ای از روی آن برداشته اصل رقعه را به ابوجعفر رد نموده و داخل کوفه شدم خداوند عالم نفس آنزن را برای من مطیع گردانید پس سالهای بسیاری آنزن در نزد من بود. و از من چند پسر آورد نسبت بوی زیاد بدیها کردم با او پاره ای بدرفتاریها نمودم که زنان را بدان حرکات تحمل و صبر نمودن ممکن نیست با وجود اینحال میان من و او و خویشان وی هرگز مخالفت و عداوت واقع نگردید تا آنکه روزگار ما را از هم جدا نمود. بالجمله چنانکه سابقاً از نقل عبائر ارباب تراجم و کلمات علماء رجال مکشوف گشت وفات ابوغالب بدون اختلاف در سال سیصدوشصت وهشت اتفاق افتاده صاحب روضات گوید تلمیذ ابوغالب شیخ ابوعبداﷲ غضائری بر رساله ٔ ابوغالب ذیلی آورده و در آن ذکرنموده ان وفاة الشیخ الصالح احمدبن محمد الزراری رضی اﷲعنه فی جمادی الاولی سنة 8 [ 6 ] 3 ثمان و [ ستین ] وثلثمائة وتولیت جهازه و حمله الی مقابر قریش ثم الی الکوفه و قبره بالغرّی یعنی شیخ صالح احمدبن محمد زراری در ماه جمادی الاولی از سال سیصدوشصت وهشت هجری وفات یافت من خود متولی تجهیز وی شدم و جسدش را بمقابر قریش حمل دادم پس از زمانی او را بکوفه نقل داده در ارض غرّی بخاک سپردم . (نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 622).
ترجمه مقاله