ترجمه مقاله

احمد

لغت‌نامه دهخدا

احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن موسی بن العباس بن مجاهد المقری مکنی به ابوبکر. خطیب گوید: او شیخ قرائت روزگار خویش بود و وی در ربیعالاَّخر سال 245 هَ .ق . از مادر بزاد و در شعبان سال 324 بمرد و جسد وی در جانب شرقی مقبره ٔ باب البستان بخاک سپردند. و وی از عبداﷲبن ایوب مخرمی و محمدبن الجهم السمری و خلقی جز این دو حدیث کند و از او دارقطنی و ابوبکر الجعابی و ابوبکربن شاذان و ابوحفص بن شاهین و غیر آنان حدیث کنند. او در روایت ثقة و مأمون است و بجانب غربی نزدیک مربعه ٔ خرسی منزل داشت . ابوبکر خطیب گوید که : ثعلب نحوی در سال 286 گفت : بروزگار ما از ابوبکربن مجاهد داناتری بکتاب خدای بر جای نمانده است . و ابوبکر نحوی گوید: پشت سر ابوبکربن مجاهد دوگانه ٔ صبح میگذاشتم و او بخواندن سوره ٔ حمد آغاز کرد و لیکن خاموش ماند و کرت دیگر شروع بقرائت سوره ٔ فاتحه کرد و باز ساکت شد و من بدو گفتم : ای شیخ من از تو امروز امری شگفت دیدم . گفت : مگر بگاه نماز من تو بدانجا بودی ؟ گفتم : آری ، گفت :سوگند با خدای که آنچه گویم تا گاهی که زیر طبقات خاک پوشیده نشوم بکس بازنگوئی و گفت : پسرک من همین که تکبیرةالاحرام گفتم گوئی همه ٔ حجب میان من و حضرت رب ّالعزّة برداشته شد سرابسر ، سپس بقرائت حمد درآمدم یک باره همه حمدهای خدای تعالی که در قرآن است پیش چشم من گرد آمدند و ندانستم بکدام حمدله آغازم . و عیسی بن علی بن عیسی وزیر گوید: وقتی احمدبن موسی بیمار بود و من بعیادت او شدم و مردم دیگر نیز که بپرسش آمده بودند دیر نشستند پس احمدروی با من کرد و گفت : عیادت و سپس چه چیز! پس حاضرین برخاستند و برفتند و من نیز رفتن خواستم . گفت : بازگرد و این قطعه ٔ علی بن الجهم السمری را انشاد کرد:
لاتضجرن ّ مریضاً جئت عائدة
ان العیادة یوم اثر یومین
بل سَلْه ُ عن حاله و ادع الال̍ه له
واقعد بقدر فواق بین حلبین
من زارغباً اخا دامت مودّته
و کان ذاک صلاحاً للخلیلین .
حسین بن محمدبن خلف المقری گوید از ابوالفضل الزهری شنیدم که گفت : بشبی که ابوبکربن مجاهد درگذشت نیم شب پدرم بیدار شد و مرا گفت : پسرکم گمان بری که چه کسی امشب وفات کرده باشد، چه من الحال در خواب دیدم که گوئی گوینده ای میگفت امشب آنکه از پنجاه سال باز مقوّم وحی خدا بود وفات یافت چون صبح شد دانستیم که ابن مجاهد بمرده است . و محمدبن اسحاق در کتاب خود ذکر احمدبن موسی آورده است و گوید: با همه ٔ فضل و علم و نبالت که ابن مجاهد بدان مشهور است بذله گوی و مزّاح و مداعب بود. و از کتب اوست : کتاب القراآت الکبیر. کتاب القراآت الصغیر. کتاب الیاآت . کتاب الهاآت . کتاب قراءة ابی عمرو. کتاب قراءة ابن کثیر. کتاب قراءة عاصم . کتاب قراءة نافع. کتاب قراءة حمزه . کتاب قراءة الکسائی . کتاب قراءة ابن عامر. کتاب قراءة النبی صلی اﷲعلیه وسلم . کتاب السبعة. کتاب انفرادات القرأالسبعة. کتاب قراءة علی بن ابیطالب رضی اﷲعنه . یاقوت گوید: در اختیاری که ابوسعد سمعانی از کتاب تاریخ یحیی بن منده کرده بخط ابوسعد دیدم که گوید: شنیدم از احمدبن منصور المذکر که گفت : شنیدم از ابوالحسن بن سالم بصری صوفی و او از اصحاب سهل بن عبداﷲ تستری است که گفت : شنیدم از ابوبکر محمدبن مجاهد مقری که حضرت رب ّالعزّة را بخواب دیدم و دو بار قرآن را در حضرت او تعالی ختم کردم و در دو موضع لحن آوردم و از اینرو اندوهگین شدم پس مرا خطاب آمد که ای ابن مجاهد، کمال مراست کمال مراست . یاقوت گوید: در تاریخ خوارزم در ترجمه ٔ ابوسعید احمدبن محمدبن حمدیج الحمدیجی خواندم که گوید: من بمجلس ابوبکربن مجاهد مقری بغدادی شد و آمد داشتم و او برای جنبه ٔ فقاهت من مرا اکرام کرد وقتی که ولع مردم بقرآن درست کردن در نزد وی دیدم مرا نیز آرزوی آن آمد و بدو گفتم : خواهم نزد تو قرآن خوانم . گفت : نیک آمد پس در رده ٔ شاگردان نشین و من از پهلوی وی برخاستم و در صف شاگردان نشستم و چون برسم عامه بسم اﷲالرحمن الرحیم آغاز کردم گفت : تو بدین سان قرآن خوانی نزد این جوان شو (و اشاره بغلامی که حاضر بود کرد)، تا او ترا براه اندازد و از آن پس با من خواهی خواندن و من شرمسار شدم و او چون بی بضاعتی من درقرائت بدانست از اکرام من بکاست . تنوخی گوید که : شنیده ام که احمد می گفته است : مردم بر چهار گونه باشند ملیحی ترش روی که ترش روئی او را بعلت ملاحت تحمل توان کردن و زشتی که تملح کند و آن تبی و دردی بی درمان است و زشتی ترش روی و آن معذور باشد چه طبیعت اوست و ملیحی که تملح کند و آن زندگی و حیات طیبة باشد. ابن بشران در تاریخ خویش آورده است که ابن مجاهد غالباً این بیت میخواند:
اذا عقد القضاء علیک امراً
فلیس یحلّه الا القضاء.
و گوید که : ابن مجاهد و جماعتی از اهل علم به بستانی رفتند و ابن مجاهد در بستان بمداعبه و بازی و زیج آغازید و یکی از حاضران باین حال او را بنظر انکار دید و ابن مجاهد دریافت و گفت : التعاقل فی البستان کالتخالع فی المسجد؛ گرانی و تعاقل در بستان چون خلاعت و سبکساری باشد در مسجد. و داماد او ابوطالب هاشمی روایت کند که گاه وفات مرا گفت : کسان مرا از این جای بیرون کن و من چنان کردم سپس گفت : تو خود نیز دور شو و من دورترک رفته و بایستادم سپس روی با قبله آورد و بتلاوت آیات قرآنی آغازید.سپس آواز او پستی گرفت و هر لحظه آهسته تر میشد تا یکباره خاموش گشت و جان بداد. و گوید: او را نزد سلطان جاهی عریض بود. وقتی یکی از اصحاب وی از او درخواست تا حاجتی را بهلال بن بدر نامه ای نویسد و او کاغذی برداشت و چیزی بنوشت و سر آن ببست و مهر کرد و چون نامه بهلال رسید همه ٔ حوائج وی برآورد و هم بیش از خواهش وی با او مساعدت کرد سپس گفت : دانی در نامه ٔ تو چیست ؟ و نامه بیرون کرد و آن این بود: بسم اﷲالرحمن الرحیم حامل کتابی الیک حامل کتاب اﷲ عنی و السلام و صلی اﷲعلی سیدنا محمد و آله اجمعین . و رجوع به ابن مجاهد احمد... شود.
ترجمه مقاله