ترجمه مقاله

اختیارالدین

لغت‌نامه دهخدا

اختیارالدین . [ اِ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن روزبه الشیبانی . ازامرا و ملوک جبال بوده است . صاحب لباب الالباب در باب وی گوید: «خداوندزاده اختیارالدین روزبه الشیبانی ، از افراد ملوک جبال و امجاد شاهان صاحب اقبال بود، توسن بیان رام طبیعت منقاداو و در گردن فلک سرکش طوق وداد او و جلال او در نوبت دولت سلطان سعید سنجر انار اﷲ برهانه در رفعت و مکانت بدرجه ای بود که جوزا را غاشیه ٔ بندگی او بر دوش و حلقه ٔ محبت او در گوش بود و این خداوندزاده اختیارالدین از گنج حکمت استظهاری تمام بحاصل کرده بود و از فضل و هنر سرمایه ای بدست آورده و از نصاب فضل نصیبی وافر داشت و از جمال علم حظی کامل ، مفاخرت او بحسب بود نه بنسب و مجالست او پیوسته با اهل ادب ، شعرا را درگاه او مآب شده و بخت بد ارباب فضل در حضرت او در خواب گشته و او را قصائد است که قلائد نحور خراید است و ما بیتی چند از هر قصیده بیاریم تا کتاب بدان مزین گردد در قصیده ای می آید که مطلع آن اینست . شعر:
ز برج حمل خسرو علوی اجرام
نظر کرد زی حیز سفلی اجسام
از آن یک نظر کلی اجسام سفلی
منور شده باز چون علوی اجرام
در اینجا میگوید:
مؤثر شود در زمین نور خورشید
چو عون شهنشاه در شرع اسلام
بهاء دول شاه جمشیدرتبت
خداوندعالم شهانشاه دین سام
قدرقدرتی کز کمال معالی
بفرمانْش راند قضا کل احکام
نهد عشرتش زخمه در دست زهره
کشد هیبتش خنجر از چنگ بهرام
ایا خسروی کانتهاء جلالت
نگنجد همی هیچ درحد اوهام
ز ایام نالم بر شه ولیکن
نخستین ز طالع پس آنگه ز ایام
عطارد که قسمت کند شادی از چرخ
چو زی قسم من آید از کل اقسام
چنان خامه دردست او بسته آید
که گوئی که هستش مگر دست در خام
کسانی بانعام شاهی غریقند
که ایشان ندانند انعام ز انعام .
و شنیدم از ثقه ای که وقتی عرض مرض بجوهر ذات او قایم گشت ، ملک بهاءالدین بعیادت او آمد، این قطعه بر بدیهه ٔ دو بیت انشاء کرد:

قطعه


گر یک نظر بسوی تن مانده در کنی
اشخاص را بتهنیت خصم بر کنی
از چرخ کار بنده علی روزبه شود
گر یک نظر بسوی علی روز برکنی .
و در قصیده ای این ابیات گفته است و در صیدگاه سلطان بهاءالدین خوانده :
چو از عکس رخ آئینه ٔ خور
ملمع شد فضاء چرخ اخضر
چنان بد زیر عکس مهر گردون
چو نیلی فوطه در آب معصفر
همی روشن شد از زنگ کدورت
هواء باختر از نور خاور
چنان چون نفس نادان در تعلم
بداند هر زمانی علم دیگر
مرا در نعت این سقف معلق
مرا در وصف این جرم مدور
بدریای تفکر عقل فیاض
شده غوّاص معنیهای مضمر
ندا آمد سوی شمس ضمیرم
ندای دل پذیر روح پرور
که ای مقصود موجودات شیبان
که ای مقبول ابراهیم آذر
اگر خواهی مراد هر دو عالم
که گردد مر ترا یک یک میسر
همی خواهد خرامیدن بتحقیق
بعزم صید شاه هفت کشور
بوجه بندگی پس زود بشتاب
چو بخت اندر رکاب شه برابر
بهاءالدین والدنیا ملک سام
خداوند فلک قدر ملک فر
بدورعدلش اندر آتش و آب
مکان سازند ماهی و سمندر
سمندر را غذا آید ز دریا
چو ماهی را مفرح گردد اخگر
اگر بر شعله های آتش چرخ
کند عرضه نهیب آب خنجر
چو خون اندر عروق زهر خورده
بدود اندر فسرده گردد آذر.
و او را ابیات و اشعار و قصاید و غزلیات آبدار بسیار است ولیکن آن درر در صدف است و آن دراری در شرف ، دست هر کس بدان نرسد و تصرف هر کس بدان محیط نشود آنچه بر خاطر بود ایراد کرده آمد و شهاب الدین فخرالکتاب محمدبن همام مدتی مهمان او بود و بهنگام رفتن قطعه ای در مدح وی بگفت . عوفی گوید: و در خدمت خداوندزاده اختیارالدین علی روزبه مدتی میهمان بود بوقت رفتن این قطعه بگفت :
ای پهلوان کام روا اختیار دین
ای خلق راز بخشش و انعام تو بیوس
خوشتر بود بروز مصاف از برای رزم
در گوش تو ز صوت اغانی غریو کوس
گردون چوحمله ٔ تو ببیند به اتفاق
بر حمله ٔ یلان و دلیران کند فسوس
خون در دل عدوت بیفسردچون بقم
شد روز او ز بیم تو همرنگ آبنوس
مانند گندم ارچه ز غم سینه چاک زد
از آسیای چرخ نیابد همی سبوس
ابر از شعاع خنجر تو شد عقیق رنگ
کوه از نهیب گرز گران تو یافت کوس
شد یک دو مه که بنده بشوریده حالتست
زین اختر مشعبد و ایام چاپلوس
هستش زرنج وغم دوصفت حاصل از دو نوع
نالیدنش ز فاخته بیداری از خروس
تا خدمت وداع کند حضرت ترا
آمد بدرگه تو بر امید دست بوس .
رجوع به لباب الالباب ج 1 ص 60 و 61و 62 و 63 و 155 و 305 شود.
ترجمه مقاله