ترجمه مقاله

اخشم

لغت‌نامه دهخدا

اخشم . [ اَ ش َ ] (ع ص ) فراخ بینی . || گنده بینی . آنکه بینی وی بوی گرفته باشد بعلتی . || آنکه بوی بد شنود. || آنکه قوه ٔ شامه ندارد. آنکه بوی و گند نشنود. (تاج المصادر). آنکه بوی نکشد از پیری . آنکه بوی نشنود. (مهذب الاسماء). آنکه بوی درنیابد. آنکه حاسه ٔ بویائی ندارد. آنکه بینی او بوی نداند. کسی که ادراک بوی خوش و بوی بد نکند. (غیاث از لطائف ). مؤنث : خَشْماء :
ورنه پشک و مشک پیش اخشمی
هر دو یکسانست چون نبود شمی .

مولوی .


که نفرساید نریزد هر خزان
باد هر خرطوم اخشم دور از آن .

مولوی .


در گلستان آید اندر اخشمی
کی شود مغزش ز ریحان خرمی .

مولوی .


مشک را حق بیهده خوش دم نکرد
بهر شم کرد و پی اخشم نکرد.

مولوی .


|| بن بینی فرونشسته . (زوزنی ). همواربینی .
ترجمه مقاله