ترجمه مقاله

اخضر

لغت‌نامه دهخدا

اخضر. [ اَ ض َ ] (ع ص ) سبز. (مؤید الفضلاء) (منتهی الارب ) : الذی جعل لکم من الشجر الأخضر ناراً. (قرآن 80/36).
باطل کند شبهای او تابنده روز انورش
ناچیز گردد پیر و زرد آن نوبهار اخضرش .

ناصرخسرو.


|| کبود. نیلگون . آبی : چرخ اخضر. گنبد اخضر :
بنده را چون دید مدحی بس بلند
از شرف بر گنبد اخضر کشید.

مسعودسعد.


چون دریای اخضر اﷲ اکبر زدند و در سر کفار افتادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || سبزه . (مؤید الفضلاء). || سیاه . (از اضداد است ).
- فرس اخضر ؛ اسب تیره رنگ . دیزه . (السامی ). اسب دیزه . چاروای دیزه .
|| آدمیی گندم گون . ج ، خُضر. || آب صافی . (مهذب الاسماء). || نوعی از انواع لعل . (الجماهر بیرونی ص 86). || اخضر اَطْحَل ؛ سبزی زردفام . (مهذب الاسماء). || اخضر اورق ؛ اسبی خاکستری گون . (مهذب الاسماء). || اخضرُ ناضِر؛ سبزی سبز. (مهذب الاسماء). نیک سبز.
ترجمه مقاله