ادام
لغتنامه دهخدا
ادام . [ اِ ] (ع اِ) خورش . نانخورش . نانخورشی اعم از مایع و غیر آن و صبغ نانخورش مایع است . ترنانه . قاتق . ابا: در ادام بودن گوشت میان فقها اختلاف است . (منتهی الارب ). ج ، اُدُم ، آدمه ، آدام :
در مطبخ فلک که دو نانست گرم و سرد
غم به نواله ٔ من و خون جگر ادام .
|| پیشوای قوم و روگاه آنها که شناخته شوند به او. مقتدی . اَدَمه . اَدم . || (ص ) هر موافق و سازگار. (منتهی الارب ).
در مطبخ فلک که دو نانست گرم و سرد
غم به نواله ٔ من و خون جگر ادام .
خاقانی .
|| پیشوای قوم و روگاه آنها که شناخته شوند به او. مقتدی . اَدَمه . اَدم . || (ص ) هر موافق و سازگار. (منتهی الارب ).