ترجمه مقاله

ادیب پیشاوری

لغت‌نامه دهخدا

ادیب پیشاوری . [ اَ ب ِ وَ / وُ ] (اِخ ) احمدبن سیدشهاب الدین مدعو بسیدشاه بابا. نجل سید عبدالرزاق رضوی . این سلسله از سادات را اجاق میخواندند و اغلب صاحب زهد وتقوی و اهل ذکر و دعا بودند و نسبت ایشان در سیر و سلوک بسلسله ٔ سهروردی میرسد. وی در حدود سال 1260 هَ. ق . در پیشاور متولد شد و چون بحد قابلیت تعلم رسید پدر او را بدبستان سپرد تا خواندن و نوشتن آموخت چنانکه خود در قیصرنامه بدین معنی اشاره کرده گوید:
بهنگام خردیم فرخ پدر
که بادش روان شاد مینوی در
بیک پرهنر پارسایم سپرد
چو مه گشت نوماهیانه شمرد
که تا جان بدانش برافروزدم
ز هر گونه دانش بیاموزدم
سوی دانش آموز هر بامداد
روان گشتمی چست چون تند باد
خجسته دم آموزگاری مرا
بپرورد جان روزگاری مرا
ز خورشید دانش چو پرتو گرفت
هیولای جان صورت نو گرفت
چنان چونکه تن زنده گردد بجان
بدانش بود زنده جان و روان
پس آموزگارت مسیحای تست
دم پاکش افسون احیای تست .
ادیب در پیشاور مقدمات را آموخت و چون میان ساکنان سرحدات غربی هند با قوای انگلیسی جنگی واقع شد پدر و بنی اعمام و خویشاوندان او بقتل رسیدند و ادیب با مادر پیر خود مسماة بمهد علیا وداع کرد و خود را بکابل رسانید و دو سال بدانجا بماند و نزد آخوند ملامحمد آل ناصر تلمذ کرد و از آنجابه غزنین شد و بر سر تربت سنائی و مقبره ٔ محمود غزنوی معروف بباغ فیروزه منزل گرفت و دو سال و نیم آنجاببود و پیش ملاسعدالدین بتعلم پرداخت و آنگاه بهرات شد و چهارده ماه اقامت گزید سپس بتربت شیخ جام رفت ویکسال و اندی بماند و در سن 22 سالگی بمشهد سفر کردو در نزد فضلاء زمان به تحصیل مشغول گردید از آن جمله از میرزاعبدالرحمن حکمت و ریاضی و از آخوند ملاغلامحسین شیخ الاسلام فلسفه و علوم عقلیه فراگرفت و بالاختصاص در علوم ادبیه رنج فراوان برد و بحکم ذوق فطری و حدت ذهن غریزی و قوت حافظه و میل جبلی در این فن بارع و ماهر شد و بر اکفاء و اقران فائق آمد پس از سی سالگی در 1287 هَ . ق . در سبزوار بحلقه ٔ درس استادالحکماحاج ملاهادی سبزواری درآمد و دو سال آخر عمر این حکیم را درک کرد و بهدایت آن حکیم در محضر آخوند ملامحمدفرزند وی و هم از محضر آخوند ملااسماعیل مستفید شد. پس از فوت حاجی سبزواری بمشهد عودت کرد و در مدرسه ٔ میرزا جعفر سکونت گزید در این موقع بفضل شهرت یافت ومشارالیه اماثل و افاضل گشت و به ادیب هندی معروف شد و خود بساط افادت گسترد و در 1300 هَ . ق . رخت اقامت بطهران کشید و تا پایان عمر بدانجا ببود. تا در سوم صفر 1349 هَ . ق . پس از یکماه ابتلاء بسکته ٔ ناقص و فالج شدن شق ایمن بدرود حیات گفت . جسد ویرا در امامزاده عبداﷲ (حضرت عبدالعظیم ) بخاک سپردند و شعرا دررثای او اشعار بسیار سرودند. ادیب نود سال عمر خود را وقف تحصیل فضائل و تزکیه ٔ نفس کرده از زخارف دنیوی و علایق خانوادگی آزاد بود و از مال دنیا جز چند جلد کتاب نداشت که پاره ای از آنها را هم مانند شفا و اشارات و اسفار و غیره بخط خود نسخه برداشته بود و درسالهای اخیر بیشتر وقت را صرف مراجعه بخاقانی و ناصرخسرو و سنائی و مخصوصاً مثنوی مولوی میکرد از این جهت آثار زیادی از وی بجا نمانده است معهذا از نخستین اثر وی که حواشی و تعلیقات بر تاریخ ابوالفضل بیهقی باشد احاطه ٔ بسیط او بر تاریخ و لغت آشکار میشود. دیوان او مشتمل بر 4200 بیت فارسی و 370 بیت عربی بضمیمه ٔ 2 رساله یکی در بیان قضایای بدیهیات اولیه ، دیگر رساله ای در تصحیح دیوان ناصرخسرو که بهمت مرحوم عبدالرسولی در تهران بسال 1312 هَ . ق . بطبع رسیده است . قیصرنامه ٔ او که ببحر متقارب و راجع به وقایع جنگهای بین المللی اوّل است متجاوز از 14000 بیت است که چاپ نشده است . در اواخر عمر نیز بترجمه ٔ فارسی اشارات شیخ الرئیس پرداخته بود که عمرش به اتمام آن وفا نکرد. ادیب عدم تعلق و دلبستگی را بمراحل مادی چندان پیش برده بود که تا آخر مجرد زیست و همه ٔ عمر گرامی ، صرف ادبیات کرد ولی نباید پنداشت که این بی نیازی و تجرد او را نسبت به عوالم محبت بنوع و شفقت ببستگان و دلبستگان نیز بی اعتنا و غیرحساس ساخته بود طبع رقیق و قلب شفیق او از مصائب دیگران بی نهایت غمناک و متأثر میشد و بعد از 70 سال که از مصیبت وارده بر خاندانش میگذشت همواره بیاد آن بود و بلکه تذکر این بلیه ٔعظمی محرک طبع او در سرودن اکثر قصاید وطنی و انشادمثنوی قیصرنامه شد. محبت او نسبت به ایران و اسلام وعلاقه ٔ او به زبان فارسی و آثار گذشتگان بحدی بود که تقریباً هیچیک از قصائدش خالی از چاشنی وطن پرستی و تحریض به استقلال و آزادگی نیست . برای کسی که از ادبیات عربی و فارسی بی بهره نباشد مطالعه ٔ اشعار ادیب بسیار لذت بخش است زیرا که اشارات و تلمیحاتی بقصص و اخبار پیشینیان بکار می برد و در لفظی قلیل معانی کثیر بر خواننده عرضه میدارد و خواننده خود را در مقابل مردی می بیند که ذخیره ٔ کامل آثار گذشتگان و خلاصه ٔ تمدن و ادب ایران باستان بلکه مغرب آسیاست چنانکه بی تجشم کسب جدید و بی تصفح کتب و یادداشت ها میتوانست مناسب ترین گوهرها را در جای خود نشانده و زیباترین لفظ و معنی را برای ایراد مقصود انتخاب کند. ادیب از ابتذال گریزان بود یعنی بهتر میدانست که کلام را با پیچهای زائد و در لباس الفاظ غریب بر خواننده عرضه کند تا اینکه به عبارات پیش پاافتاده ٔ مبتذل متوسل شود و حقاً این کار رونق مخصوصی بسخن او داده و مهر شخصی اورا بر گفتارش زده است که دست کمتر کسی بتقلید آن میرسد و برای کسانی که در لغت دستی دارند نمکی که در مطاوی آن پنهانست ظاهر و محسوس میشود. ناشر دیوان ادیب در این باب تحقیقات و مطالعات نیکو دارد که بهتر است خوانندگان را بمقدمه ٔ دیوان آن بزرگوار که اثر خامه ٔ ناشر مذکور است حوالت داده و با ذکر غزلی چند و قطعه ای از گفتار ادیب سخن را بپایان رسانیم . (ادبیات معاصر، تألیف رشید یاسمی ):
سحر ببوی نسیمت بمژده جان سپرم
اگر امان دهد امشب فراق تا سحرم
چو بگذری قدمی بر دو چشم من بگذار
قیاس کن که منت از شمار خاک درم
بکشت غمزه ٔ خونریز تو مرا صد بار
من از خیال لب جانفزات زنده ترم
گرفت عرصه ٔ عالم جمال طلعت دوست
بهر کجا که روم آن جمال می نگرم
برغم فلسفیان بشنو این دقیقه ز من
که غایبی تو و هرگز نرفتی از نظرم
اگر تو دعوی معجز عیان بخواهی کرد
یکی ز تربت من برگذر چو درگذرم
که سر ز خاک برآرم چو شمع و دیگر بار
به پیش روی تو پروانه وار جان سپرم
مرا اگر بچنین شور بسپرند بخاک
درون خاک ز شور درون کفن بدرم
بدان صفت که بموج اندرون رود کشتی
همی رود تن زارم در آب چشم ترم
چنان نهفتم در سینه داغ لاله رخی
که شد چو غنچه لبالب ز خون دل جگرم .
و در حسب حال خود گوید:
خرد چیره بر آرزو داشتم
جهان را بکم مایه بگذاشتم
منش چون گرائید زی رنگ و بوی
لگام تکاورش برگاشتم
چو هر داشته کرد باید یله
من ایدون گمانم همه داشتم
سپردم چو فرزند مریم جهان
نه شامم مهیا و نه چاشتم
تن آسائی آرد روان را گزند
گزند روان خوار بگذاشتم
زمانه بکاهد تن و بنده نیز
بر آئین او هوش بگماشتم
بفرجام چون خواهد انباشتن
بخاکش منش پیش انباشتم
بود پرده ٔ دل درآمیختن
بگیتی من این پرده برداشتم
چو تخم امل بار رنج آورد
نه ورزیدم این تخم و نه کاشتم
زدودم ز دل نقش هر دفتری
ستردم همه آنچه بنگاشتم
بعین الیقین جستم از چنگ ظن
که بیهوده بود آنچه انگاشتم
ازیراست کاندر صف قدسیان
درخشان یکی بیرق افراشتم
هرآنکو بپالود از ایمنی
منش مهدی عصر پنداشتم .
و نیز ازوست :
یکی گل در این نغز گلزار نیست
که چیننده را زان دو صد خار نیست
منه دل بر آوای نرم جهان
جهان را چو گفتار کردار نیست
مشو غره بر عهد وزنهار وی
که نزدیک وی عهد و زنهار نیست
ز پیکان این بسته زه بر کمان
ندیدم یکی دل که افکار نیست
کدامین زدوده دل از غم کزو
سرانجام بر دِلْش زنگار نیست
فروبند جنبنده لب از گله
که این بدکنش راز کس عار نیست
کسی کو گله آرد از بدگهر
هم از بدگهر کم بمقدار نیست
گهی قیرگون گه چو روشن چراغ
جز این دو جهان را دگر کار نیست
ستوهی فزاید مکرر همی
چرا دِلْت رنجه ز تکرار نیست
دراز است طومار گردون ولیک
نگارش بجز درد و تیمار نیست
قلم زن نزد خامه در آشتی
طرازش بجز جنگ و پیکار نیست
چو دیوانه آشفته تازد همی
مگر بر سرش میر و سالار نیست
چو رخش تهمتن گسسته مهار
چو شبدیز کش بر سر افسار نیست
از این پرده بیرون سراپرده ایست
مرا و ترا اندر آن بار نیست
رونده برفت و من ایدر بجای
که راهش درشت است و هموار نیست
چه بیدارچشم و چه خوابیده چشم
کسی کش دل از علم بیدار نیست
در این شهره بازار پرمشتری
متاع مرا کس خریدار نیست .
و هم او راست :
تو ای مر تنت را مراغه نخست
نبوده مگر اندرین خاک و رست
نخستینه خاکی که بر تَنْت سود
بدامن برت شست این خاک بود
نخستینه خاکی که غلطیده ای
در آن و در آن مرغ چرّیده ای
ز پستان او بوده ای شیرخوار
ز پستان او چیده ای سیب و نار
فرامش مکن پاس این دایه را
سپاس آور این گاوپرمایه را
فریدون صفت نام گیرد کسی
که این دایه را داشت حرمت بسی
فریدون پی کین این شیرده
بیاویخت از گردن دیو زه ...
همین خاک کت ناف آنجا زدند
تن و جانْت را توشه ز آنجا چدند
ترا دایه و مهربان مادر است
خورش خانه ٔ تست و خوالیگر است
نگه کن که پستان این مام پیر
چه مایه بکامت بیالود شیر
ترا مهر وی بهره ٔ دین بود
پیمبر چنین گفت و چونین بود
سزد چون تو این بهره کم داریا
که خود را مسلمان نپنداریا
تو ضحاک زادی فریدون نه ای
گر از کین پرمایه دل خون نه ای ...

# # #


نباشند شیران کاواک نی
چو شیران کی چست و چالاک پی
چو سنجند نیزار پروردگان
بناورد آتش برآوردگان
سر شیر نر بگسلاند ز تن
بمیدان درون شیر شمشیرزن .
رجوع به مجله ٔ ایرانشهر سال دوم شماره ٔ 2 و سال چهارم شماره ٔ 8 و 9 ص 472 ببعد وادبیات معاصر تألیف رشید یاسمی ص 10 ببعد و مقدمه ٔدیوان ادیب به اهتمام عبدالرسولی چ طهران 1312 و فهرست و ج 3 امثال و حکم شود.
ترجمه مقاله