ارتکام
لغتنامه دهخدا
ارتکام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برهم نشستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ). تراکم . (آنندراج ): دو هزار سوار و پیاده بفرستاد تا در مکامن آجام بوقت ارتکام ظلام بر او شبیخون کنند و روی زمین از وی خالی گردانند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 127). || گرد آمدن . (منتهی الارب ).