ترجمه مقاله

ارجل

لغت‌نامه دهخدا

ارجل . [ اَ ج َ ] (ع ص ) قوی (مرد). (منتهی الارب ). || مرد کلان پای . (منتهی الارب ) (مؤید الفضلاء). بزرگ پای . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء). || پای سپید. اسب یکپای سفید. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). آنکه یک پای سپید باشد از بهائم . (زوزنی ). از بهایم آنک یک پای سپید دارد. (تاج المصادر بیهقی ). اسبی که در یک پا علامت سفیدی داشته باشد. اسبی که یک پای او سفید باشدو سه پای دیگر غیرسپید باشند و این یکی از عیوب اسب است و نحوست تمام دارد. (غیاث اللغات ) :
جرم خورشید چو ازحوت درآید بحمل
اشهب روز کند ادهم شب را أرجل .

انوری .


اندر حرامزادگی از استران دهر
آن ارجل درشت سر نرم سُم توئی .

خاقانی .


|| احمق . (حل ّاللغات ). || (ن تف ) اشدّ. قوی تر: هو اَرجل ُالرجلین ؛ ای اشدّهما. (منتهی الارب ).
- امثال :
اَرجَل ُ من حافِر ؛ یعنون به الرّجلة و هی القوة علی المشی راجلاً. یقال رجل ٌ رجیل ٌ و امراءة رجیلة، اذا کانا ذاقوّتین علی المشی راجلاً. قال الشاعر:
انی اهتدیت و کنت ِ غیر رجیلة
شهدت علیک بما فعلت عیون .
ارجل ُ مِن خف ّ ؛ یعنون به خف ّالبعیر والجمع اخفاف و هی قوائمه . (مجمع الامثال میدانی ).
ترجمه مقاله