ترجمه مقاله

ارجو

لغت‌نامه دهخدا

ارجو. [ اَ ] (ع فعل ) امیدوارم . (مؤید الفضلاء). امید دارم :
قاف تا قاف همه ملک جهان زان تو باد
خود همین دان که بود ارجو ان شاء اﷲ.

منوچهری .


تکیه بر همت و مروت توست
طمع من وفا شود ارجو.

سوزنی .


- ارجو که ؛ امیدوارم که :
نوعاشقم و از همه خوبان زمانه
دَخشم بتو است ارجو کِم نیک بود فال .

فرالاوی .


نام تو چو خضر است بهرجای رسیده
ارجو که چنان باشی تو نیز بقادار.

فرخی .


فرخنده و فرخ برِ میرِ منی امروز
ارجو که همایون و مبارک بود این فال .

فرخی .


ارجو که ترا تاابدالدهر بهر کار
توفیق بود ز ایزد و از دولت یاری .

فرخی .


ارجو که فرخی بود و فرخجستگی
و ایزد بکار ملک مر او را بود معین .

فرخی .


ارجو که مردی بود مبارز
کز پیل نندیشد و ز ضرغام .

فرخی .


من چنین دانم و ارجو که چنین باشد کو
نامه ناخوانده خرامد به بهشت از محشر.

فرخی .


فال نیکو زدم ارجو که چنین باشد راست
تا زنم زینسان هر روزه یکی فال دگر.

فرخی .


ارجو که بسعی و اهتمام تو
زین غم بدهد خلاص دادارم .

مسعودسعد.


ارجو که چو دیدار تو بینم
بر روی تو زین گوهران فشانم .

مسعودسعد.


ارجو که ضعف تن نکند خاطر مرا
در مدح تو بعجز و بتقصیر متهم .

مسعودسعد.


بر مجلس تو بنده را سوءالی است
ارجو که جوابش نعم فرستی .

سوزنی .


ارجو که جزع شوخ تو از ناز نغنود
تا بهره یابد از خوشی لعل تو لَعل ّ.

سوزنی .


ارجو که رهی شود ز سعیت
بر اغلب مادحان مقدم .

انوری .


ترجمه مقاله