ترجمه مقاله

اردشیر بابکان

لغت‌نامه دهخدا

اردشیر بابکان .[ اَ دَ / دِ رِ ب َ ] (اِخ ) مؤسس سلسله ٔ ساسانی . شورش و اختلالی که در آغاز قرن سوم میلادی در ایالت پارس واقع شد انحطاط قدرت اشکانیان را در آن عهد آشکار میسازد ظاهراً هر شهری که تا اندازه ای قابل اعتنا بوده پادشاه کوچکی داشته است مهمترین این ممالک کوچک در ایالت پارس شهر استخر بود که پایتخت پادشاهان باستانی محسوب میگردید در این تاریخ شهر استخر بدست گوچیهر از سلسله ٔ بازرنگیان افتاد این شخص گویا از سلاله ٔهمان گوچیهر باشد که در قرن اول میلادی برادر خود ارتخشتر نام را بقتل آورد. همچنین در گوپانان (ناحیه ٔ دارابگرد) و در کونوس (؟) و لوریور (؟) سلسله های کوچکی از شاهان محلی وجود داشتند تلفظ صحیح این اسامی که طبری نقل کرده میسر نشد از عبارت طبری معلوم میشود که این نامها را از منابع صحیحه نقل کرده است . ساسان که مردی از دودمان نجبا بود با زنی از خانواده ٔ بازرنگی وصلت کرد ساسان در معبد اناهیذ (اناهیتا) در شهر استخر سمت ریاست داشت پس از او پسرش پاپک جانشین شد و روابط خود را با بازرنگی ها مغتنم شمرده یکی از پسران خود را که اردشیرنام داشت در دارابگرد بمقام عالی نظامی اَرکَبَد رسانید تقریباً بعد از سال 212 م . اردشیر چند تن از ملوک پارس را مغلوب و هلاک کرد و مقام آنان را صاحب شد مقارن این احوال پاپک بر گوچیهر شاه که خویشاوند او بود شورید و مکان گوچیهر را که معروف بکاخ سفید بود بتصرف آورد گوچیهر را کشته خود بر اریکه ٔ سلطنت نشست . البته اردشیر مایل بود که پادشاه سرتاسر ایالت پارس شود ولی پاپک از قصد پسر جاه طلب خود هراسان شده نامه ای بحضور شاهنشاه اردوان (ارتبان پنجم ) نوشت و رخصت طلبید که تاج گوچیهر را بسر فرزند ارشد خویش شاهپور گذارد. شاهنشاه در پاسخ نوشت که او پاپک و پسرش اردشیر را یاغی میشناسد. پاپک اندکی بعد از این واقعه بدرود حیات گفت و شاهپور بجای او نشست میان او و برادرش اردشیر نزاع در گرفت . اتفافاً شاهپور بطور ناگهانی وفات یافت و سبب را چنین نوشته اند که هنگام حمله بدارابگرد شاهپور در خانه ای ویرانه فرود آمد غفلةً سنگی جدا شد و او را از پای درآورد. برادران تخت و تاج را به اردشیر تقدیم کردند اردشیر چندی بعد برای جلوگیری از خیانت و طغیان برادران فرمان داد که همه ٔ آنان را بقتل آوردند. و بعد از آنکه طغیان دارابگرد را فرونشاند به استحکام مبانی قدرت خویش پرداخت و ایالت کرمان را که در جوار کشور او بود مسخر و پادشاه آنجا موسوم به ولگاش را اسیر کرد، سواحل خلیج فارس جزو قلمرو آن شهریار جهانگشا گردید. گویند در این ناحیه سلطانی بوده که مردم او را چون خدائی می پرستیدند. اردشیر بعد از بسط قدرت خود در تمام پارس و کرمان که دنباله ٔ جغرافیائی آن بشمار می آید فرمان داد تا در گور (فیروزآباد کنونی ) قصری و آتشکده ای برآوردند یکی از فرزندان خود را که هم اردشیر نام داشت والی کرمان کرد. عاقبت میان اردشیر و شاهنشاه اشکانی جنگ درگرفت اردوان پادشاه اهواز (خوزستان ) را فرمان داد که بجنگ اردشیر شتافته او را مغلولا به تسیفون فرستد اردشیر مهلت نداد بعد از آنکه شاذ شاهپور شهریار اصفهان را مغلوب و هلاک کرد رو بجانب اهواز نهاد و شهریار آنجا را کاملاً مغلوب و کشور او را بقلمرو خود ملحق نمود آنگاه ولایت کوچک مِسِن را که مصب شط دجله و ساحل خلیج فارس بود بتصرف آورد این ولایت در دست اعرابی بودکه از عمان آمده بودند و پیشرو طوایف عربی محسوب میشدند که در آغاز سلطنت ساسانیان ناحیه ٔ حیره را در مغرب فرات فروگرفتند. آخرالامر نبرد بزرگی میان اردشیرو شاهنشاه اشکانی که خود فرماندهی لشکر را داشت در جلگه ٔ هورمزدقان که تعیین موقع جغرافیائی آن میسر نیست واقع شد. بنابر روایات عهد ساسانیان اردوان بدست اردشیر کشته شد و اردشیر سر خصم را لگدکوب کرد این کار وحشیانه گویا حقیقت نداشته باشد و منشاء آن ظاهراً نقوش برجسته ٔ نقش رستم است (که بعد خواهد آمد). پس از این نبرد که در روز 28 آوریل 224 م . رخ داد اردشیر فاتحانه وارد تیسفون شد و ایالت بابل را به اطاعت خود آورده جانشین اشکانیان گردید. حکمران بابل در آن تاریخ ولگاش پنجم (ولاگاز) برادر اردوان بود این شخص را اردوان چند سال قبل معزول کرده بود چون خبر قتل اردوان ببابل رسید فرصت غنیمت شمرده بر تخت نشست .
بنابر روایات موجوده اردشیر دختر یا دختر عموی اردوان یا برادرزاده ٔ فرخان پسر اردوان را بنکاح خویش درآورد. آنچه مورخان عرب و ایرانی در باب این ازدواج نقل کرده اند شبیه افسانه است معذالک آقای هرتسفلد معتقد است که این مزاوجت حقیقةً واقع شده است زیراکه اردشیر میخواست بوسیله ٔ وصلت با خانواده اشکانی اساس دولت خود را استوار کند اما من بدو دلیل نسبت بصحت این روایت ظنین هستم یکی اختلاف آرائی که در نسب زوجه ٔ اردشیر هست دیگر آنکه مقصود مورخان عرب و ایران از ذکر این ازدواج اثبات این نکته است که چون مادرشاهپور پسر اردشیر از سلسله ٔ سابق بوده پس شاهپور حقاً جانشین اشکانیان بشمار میرود اما در واقع قبل ازآنکه اردشیر بتخت نشیند شاهپور بحد بلوغ رسیده بود و این مطلب از یکی از روایات نخستین طبری مستفاد میشود که گوید شاهپور در نبرد هرمزدقان شرکت جست . (طبری ص 819 نولدکه ص 14). سلسله ٔ این روایت ظاهراً بکتاب خوذای نامگ میرسد در صورتی که روایت عروسی اردشیر با یکی از بانوان اشکانی و تولد شاهپور از او که در ضمن نوشته های طبری دیده میشود مأخوذ از یکی از افسانه های عامیانه است . در سالهای بعد پس از آنکه اردشیر شهر مستحکم هتره را مدتی محاصره کرد و نتیجه حاصل نشد بتسخیر کشور ماد و شهر همدان پرداخت و به آذربایجان و ارمنستان حمله برد اگر چه در آغاز موفق بفتح نشد ولی گویا بعد این دو کشور را به تصرف آورده است . ممالک سکستان و ابهر شهر (خراسان فعلی ) و مرو و خوارزم و بلخ را متصرف شد و به این ترتیب قدرت خود را بر نواحی شرق بسط داد. بموجب روایت طبری که آقای هرتسفلد صحت آنرا تصدیق میکند پادشاه کوشان که دره ٔ کابل و پنجاب را در دست داشت و پادشاهان توران و مکوران (ناحیه فعلی قزدار در جنوب کویته و مکران واقع در سواحل خلیج عمان و اقیانوس هند) سفرائی بحضور اردشیر فرستادند و او را بشاهنشاهی شناختند. سلطنت او در آن تاریخ شامل ایران فعلی و افغانستان و بلوچستان و صحرای مرو و خیوه بود حد شمالی بشط جیحون میرسید و حد غربی به آخر بابل و عراق . شاهزادگان خانواده ٔ سلطنتی که پی در پی حکومت خراسان یافتند لقب کوشان شاه گرفتند، احتمال میرود که اردشیر پس از تصرف پایتخت رسماً تاجگذاری کرده و عنوان شاهنشاهی گرفته باشد ولی درست نمیدانیم که این تشریفات درکدام نقطه صورت یافته است .
بر طبق عقیده ٔآقای زاره احتمال میرود که مؤسس سلسله ٔ ساسانیان این تاجگذاری را در مسقط الرأس خود یعنی در شهر استخر و در معبد اناهیتا که روزگاری جد او ساسان مؤبد بزرگ آن بود انجام داده باشد. در این معبد بود که چهارصد سال بعد از اردشیر آخرین شاهنشاه ساسانی تاج برسر نهاد. و ممکن است تاجگذاری اردشیر در تنگه ٔ نقش رجب نزدیک استخر اتفاق افتاده باشد زیرا که اردشیر و شاهپور در این نقطه نقش جلوس خود را در سنگ حجاری کرده اند. مجلس تاجگذاری اردشیر در دو محل دیده میشود یکی در نقش رجب و دیگر در نقش رستم کنار دخمه ٔ سلاطین هخامنشی . بنابر احتمال آقای زاره کتیبه ٔ نقش رجب زماناً مقدم بر نقش رستم است نقش رجب درست حفظ نشده و بسی از نقوش آن در اثر فساد و تجزیه ٔ سنگ محو گردیده وتصاویر آن شناخته نمیشود اوهرمزد (اهوره مزدا) حلقه ٔ سلطنتی را در دست راست گرفته و عصای پادشاهی را بادست چپ بشاهنشاه عطا می کند شاه آن حلقه را با دست راست گرفته و دست چپ را برافراشته ، انگشت سبابه را بنشانه ٔ احترام و اطاعت به طرف جلو دراز کرده است خدا تاج زرین کنگره دار بر سر دارد و شاه در این کتیبه بهمان وضعی که در سکه های اوائل سلطنت دارد دیده میشود ریشی دراز و مربع شکل و گیسوانی کوتاه دارد خدا و شاه و سایر اشخاص آن نقش پیاده اند. آقای زاره در فاصله ٔ خدا و شاه صورت دو طفل را تشخیص داده یکی از خواجه سرایان مگس پرانی در بالای سر شاه نگاهداشته و خود درپشت سر ایستاده است یکی از اعیان که ریش دارد دست راست خود را بعلامت احترام چنانکه ذکر کردیم ، بلند کرده است . در پشت سر اوهرمزد دو تصویر هست که گویا تصویر بانوان است این بانوان در کنار و در زیر قبه ٔ شبیه بچتر قرار دارند و پشت به اوهرمزد کرده اند. بعقیده ٔآقای زاره این دو بانو از خاندان سلطنتی هستند و جداگانه در قصر سلطنتی یا در آتشکده مراسم احترام را نسبت بشاه بجا می آورند. تصاویر نقش رستم خیلی بهتر ازنقش رجب محفوظ مانده است در این نقش اوهرمزد و شاه سوار اسب هستند جثه ٔ اسبان به نسبت سواران کوچکتر ازحد طبیعی است هر یک از اسبان دستی را بلند کرده و به پیش قدم برمیدارد اوهرمزد در این جا هم مثل نقش رجب عصای پادشاهی را بدست چپ و حلقه ٔ سلطنتی را که مزین بنوارهای چین دار است با دست راست بجانب شاه دراز می کند، شاه حلقه را با دست راست گرفته و با دست چپ مراسم احترام را بترتیبی که ذکر شد بجا می آورد کلاه اردشیر مدور است و در پشت آن گردن پوشی است بشکل گوئی که پارچه ٔ نازکی آن را پوشیده است این زینت عجیب در کتیبه ها و سکه های ساسانی مکرر دیده شده است فقط در بعض مسکوکات اوایل سلطنت اردشیر این علامت نیست در آن جا شاهنشاه را با افسر بلند اشکانیان رسم کرده اند گیسوان بلند و منظم اردشیر حلقه وار بر دوش او ریخته است انتهای ریش اردشیر باریک شده در حلقه فرو رفته است و قسمتی از ریش از زیر آن حلقه نمایان است پادشاه گردن بند مرواریدی آویخته و لباده ٔ آستین داری پوشیده که ببدنش چسبیده است نوارهای پهن چین خورده بکلاه او اتصال دارد و دنباله ٔ نوارها به پشت او افتاده است . اوهرمزد تاجی کنگره دار بر سر نهاده است و گیسوان مجعدش از بالای سر و میان تاج پیداست حلقه های گیسو و ریش دراز و مربع او هیئتی بسیار عتیق دارد لکن از حیث لباس چندان با شاه متفاوت نیست او نیز نوارهای چین خورده دارد که از تاجش آویخته است زین و برگ اسبان یکسان است فقط لوحی که در قسمت مقدم زین شاه نهاده اند منقش بسر شیران برجسته است اما زین اسب اوهرمزد دارای نقش گل است . در میان پاهای این اسبان گوی سبکی بشکل گیلاس نمایان است که آن را بوسیله ٔ زنجیری از پهلوی اسب آویخته اند این گوی در اکثر نقوش برجسته ٔ ساسانی در کنار زین اسبان نقش شده است . در پشت سر شاه خواجه سرائی ایستاده که کلاهی نمدی با علامت مخصوص بر سر دارد و مگس پرانی را برافراشته است ، مردی است که کلاه خودی بر سر دارد زیر پای اسب شاه بر زمین افتاده و احتمال میرود که تصویر اردوان باشد که بدست اردشیر مغلوب و مقتول شد. در زیر پای اسب اوهرمزد نیز شخصی افتاده است که ظاهراً عریان است موی سر و ریشش از هم گسیخته و سر ماری چند از میان گیسوانش آشکار است این تصویر گویا اهریمن یا یکی دیگر از ارواح خبیثه را نشان میدهدکه اوهرمزد او را پامال سم ستور کرده است خطوطی بزبان یونانی و پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی بر اسب شاه نقر شده است که گوید این سوار پرستنده ٔ مزدا اردشیرالهی شاهنشاه ایران و از نژاد خدایان پسر پاپک شاه است و کتیبه ٔ دیگر بهمان زبان ها خدا را که اوهرمزد است معرفی میکند (در قسمت یونانی او را زِئوس نوشته است ).
اولین پادشاهان سلسله ٔ ساسانی را علاقه طبیعی نسبت بولایت پارس مسقطالرأس خود بود و از این جهت نقوش خود را در صخره های حوالی استخر کنده اند اما علاوه بر مسئله ٔ حب وطن این انتخاب سبب دیگر هم داشت وآن تذکر عهد پر افتخار دولت هخامنشی بود که قبور شهریارانش در صخره ٔ نقش رستم قرار دارد. استخر شهری مستحکم دارای حصارهای متین بود و چون وارث شهر قدیم تخت جمشید محسوب میشد که ویرانه ٔ آن حکایت از مجد و عظمت گذشته میکرد آن جا را ساسانیان کرسی مقدس و محترم دودمان خود ساختند. ظاهراً مؤسس سلسله ٔ ساسانی گاهی در شهر گور (فیروزآباد کنونی ) مقام میکرد که آنجا را اردشیر خوره نامیده و باغهای مصفا و گلستانهای روح افزا در اطراف آن احداث کرد در روزگار جوانی قصری هم در این مکان ساخته بود که آثار ویرانه ٔ آن هنوز پدیدار است این قصر یکی از نخستین بناهای طاق دار ایران است . تالار ورود و تالارهای جنبین را بوسیله ٔ طاق پوشیده بودند دیوارهای خارج پنجره نداشت اما دارای ستونهای برجسته و طاق نما بود در آن شهر اردشیر آتشکده ای بنا کرده که آثارش هنوز نمایان است . پنج قرن و نیم پس از سقوط دولت هخامنشی پارسیان همه ٔ اقوام ایرانی را مجدداً در تحت قدرت خویش آورده شاهنشاهی جدیدی در شرق تأسیس کردند که با امپراطوری روم پهلو میزد. تمدن ساسانی اگرچه دنباله ٔ تمدن اشکانی بود ولی مجدد ومکمل آن محسوب میشد بقای رسوم عهد اشکانی از آثاری نمایان است که در لغت دوره ٔ ساسانی باقی گذاشته است زیرا که لهجه ٔ پارسی یعنی ایرانی جنوب غربی که زبان رسمی دولت شاهنشاهی جدید گردید و مقام زبان ایرانی شمال غرب را که در دربار اشکانی متداول بود احراز کردمقدار کثیری از لغات و اصطلاحات مختلفه از سلف خود عاریه نمود. بعلاوه پادشاهان ساسانی در قرن سوم میلادی هنوز در کتیبه های خود زبان پهلوی اشکانی را با زبان پهلوی ساسانی توأماً بکار می بردند اما ایالت پارس وپایتخت آن استخر شایستگی اقامت شاهنشاه را نداشت دراثر حوادث تاریخی بین النهرین مرکز شاهنشاهی مشرق شده بود سلوسی و تیسفون وارث بابل عتیق شدند چنانکه درزمان اسلام این میراث ببغداد انتقال یافت . دولت بزرگ مغربی یعنی روم همسایه ٔ پایتخت ایران بود. شهر تیسفون خارج از متن حقیقی کشور ایران و واقع در اراضی آرامیان بود و نواحی عرب نشین از پشت دیوارهای شهر وه اردشیر شروع میشد (وه اردشیر شهری بود که اردشیر بجای سلوسی عتیق که در سنه ٔ 165 م . بدست ویدیوس کاسیوس رومی ویران شد، بنا نهاد) در ماوراء فرات در محلی که این شط بجانب دجله متمایل شده به فاصله ٔ 50 کیلومتری آن میرسد دولتی عربی در این زمان تشکیل شد بنام حیره که تابع دولت شاهنشاهی ایران بود و حصاری محسوب میشود که ایران را از تاخت و تاز بدویان چادرنشین محفوظمیداشت در شمال بادیة الشام دولت عربی دیگری بنام غسانیان وجود داشت که خراجگزار و متحد رومیان بود. منابعی که در دست داریم بما اجازه نمیدهد که کاملاً در شخصیت اردشیر تعمق کنیم مورخان مشرق زمین در توصیف اخلاق و صفات شخصی مهارتی ندارند تعریفی که میکنند نوعی و صنفی است چند تن از سلاطینی که محبوب مورخان ساسانی بوده اند و نویسندگان عرب و ایران اطلاعات خود را از کتب آن مورخان اخذ کرده اند در نظر ما پادشاهانی پرهیزکار و نیرومند و قوی الاراده جلوه میکنند که هم ّ خویش را صرف توسعه و ترقی مادی و معنوی کشور شاهنشاهی کرده و نصایح و اندرزهای بسیار بیادگار گذاشته اند. اردشیر نیز در زمره ٔ این سلاطین محبوب است نصایح و حکم فراوان از او نقل کرده اند بعلاوه اعمال شاهنشاه گواه لیاقت نظامی و قدرت نفسانی و تدبیر سیاسی اوست و نیز از کارهای او پی میبریم که زندگی اشخاص در نظر او قدری نداشته است در ظرف چند سال با دستی قوی و محکم اجزاء پراکنده ٔ کشور اشکانی را شیرازه ای بست و آن مملکت متشتت را بواحدی مستحکم مبدل ساخت و حتی بعضی ازنواحی شرق را هم که از اشکانیان فرمان نمی بردند به اطاعت آورد و چنان تشکیلاتی در سیاست و دیانت آماده کرد که بیش از چهار صد سال دوام یافت .
مورخان مشرق هر وقت بخواهند در توصیف وتمجید پادشاهی داد سخن بدهند بنای بلاد و حفر ترعه هاو سایر اعمال خیریه را به او منتسب میکنند. در مورداردشیر چه از کتب مورخان مزبور و چه از نام شهرهائی که با کلمه ٔ اردشیر ترکیب گردیده معلوم میشود که این شاهنشاه در این باب نیز فعالیت و اهتمام بسیار بخرج میداده است از جمله شهر سلوسی که اردشیر آنرا مجدداً بنا نهاده وه اردشیر خواند و اردشیر خوره و ریواردشیر و رام اردشیر که هر سه در پارس بودند از بناهای اوست دیگر شهر هرمزد اردشیر که بعداً سوق الاهواز (خوزستان ) نامیده شد دیگر شهر باستانی مِسِن (کرخای میشان ) که بنام استرآباد اردشیر مجدداً آبادی یافت دیگر شهر و هیشت آباد اردشیر که در آغاز اسلام بنام بصره آبادی از سرگرفت و غیره . بمرور زمان سرگذشت این شهریار صورت افسانه گرفته است در افسانه ٔ کوچکی که بنام کارنامک اردشیر پاپکان معروف و شرح اعمال و افعال اردشیر در آن مندرج است مطالبی دیده میشود که متعلق بحکایت کورش کبیر است حتی کشتن اردشیر اژدها را مقتبس از قصه ٔ مردوک خدای ملی بابلیان است مردوک بادی وحشتناک برانگیخت تا در عفریت عظیم موسوم به تیامت فرورفت و آن دشمن خدایان را از پا درآورد اردشیر در کشتن اژدهای هفتان بخت فلز گداخته در کام آن ریخت تا بحالتی فجیع هلاک شد. (ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستنسن ترجمه ٔ رشید یاسمی صص 50 - 58).
بروایت شاهنامه اردشیر پسر ساسان از دختر بابکان است که از دست اشکانیان فرمانروای اصطخر بود و ساسان نبیره ٔ اردشیر بهمن است بچهار پشت . مؤلف حبیب السیر آرد: اردشیر نام پسر ساسان بن بهمن . که اول ساسانیان بوده است و او را اردشیر بابکان میگفته اند و اکاسره ایشان اند. (برهان قاطع). به اتفاق مورخان بنی ساسان از نسل بهمن بن اسفندیاراند... و نخستین کسی که از ایشان مالک ملک امور جهانبانی شد اردشیر بابکان است که او بزعم بعضی از علمای فن اخبار و سیرولد بابک بن ساسان الاصغر است و نسب ساسان الاصغر بساسان بن بهمن بن اسفندیار می پیوست و زمره ای را عقیده آنست که ساسان الاصغر دختر بابک را که از قبل اردوان حاکم فارس بود و او را بنابر تعظیم بابکان میگفتند یعنی امیر بابک ، دختری به حباله ٔ خویش درآورد و از آن دختر اردشیر متولد شد و چون مدّت هشت سال از عمر او برآمد جمعی از علمای فن تنجیم به او گفتند که ما را اززایجه ٔ طالع تو چنان معلوم شد که بمرتبه ٔ بلند سلطنت فایز خواهی گشت و اکثر معموره ٔ ربع مسکون بتحت تصرف درخواهی آورد. این سخن کالنقش فی الحجر در لوح دل اردشیر ارتسام یافته بعد از چند گاه شبی در خواب دیدکه فرشته ای با وی گفت که بشارت باد ترا که ایزد سبحانه و تعالی تملک و ایالت عباد خود را بتو ارزانی داشت . لاجرم اردشیر در ایام جوانی برزین ملک ستانی نشسته ملوک طوایف را مغلوب گردانید و با اردوان نیز محاربه کرده او را بقتل رسانید و از کنار دجله بغداد تا رود جیحون مسخر ساخت و بروایتی در جمیع معموره ٔ ربع مسکون رایت شهریاری برافراخت و اول پادشاهی است که اختراع کمر کرده آنرا بر میان بست و نخستین ملکیست که ملقب بشاهنشاه گشت . اردشیر از سایر سلاطین عجم بمزید فضل و هنر ممتاز شد و همواره همت عالی خود را بر تصنیف و تألیف میگماشت و از جمله ٔ مؤلفات او کتابی است موسوم به کارنامه و آن رساله مشتمل است بر کیفیت خروج طوایف او در اطراف جهان و تصنیف دیگر دارد ادب العیش نام و آن رساله مبنی بر آداب خوردن و آشامیدن و چگونگی اختلاط با مردم است و در آن تألیف مبین ساخته که آدمی در هر وقت چه کار کند و هر زمان بکدام شغل اشتغال نماید. اردشیر در ممالک خویش منهیان تعیین کرده بود که هر قضیه که حادث گشتی بسمع او رسانیدندی بمثابه ای که هر کس صباح ببارگاه او درآمدی گفتی که تودوش چکار کردی و چه سخن بر زبان آوردی . مدت سلطنتش بعد از قتل اردوان به اتفاق مورخان چهارده سال و چهار ماه بود از ابتدای خروجش تا وقت وفات بقول طبری چهل و چهار سال بود والملک والبقاءﷲ الملک المتعال . دربعضی از کتب تاریخ و اخبار مرقوم اقلام بدایع آثار گشته که اردوان بن نرسی که آخرین ملوک طوایف است مملکت ری را دارالملک خویش گردانیده بود یکی از امرای صاحب شوکت را بحکومت تمام ولایت فارس بازداشته بود و ضبط بعضی از بلاد و آتشکده های اصطخر را در عهده ٔ بابک بن ساسان الاصغر کرده و این بابک را از منکوحه ٔ او که مسماة به ارمهت بود پسری در وجود آمد که شمایم اقبال و سروری از گلشن جمالش فائح بود و آثار استقلال و مهتری از ناصیه ٔ احوالش لایح و آن مولود نیکوسیر به اردشیر موسوم گشت چون بسن ّ رشد و تمیز رسید در غایت شجاعت و مردانگی مشهور گردید. حاکم فارس نزد بابک فرستاده اردشیر را طلبید بابک حسب الحکم فرمان پذیرفته اردشیر را فرستاد منظور نظر والی فارس شد بعد از چند گاه آن پادشاه اردشیر را نزد خواجه سرای پری نام که حکومت دارابجرد میکرد فرستاد مشروط به آنکه در سرانجام مهام ممدّ و معاون پری بوده هرگاه او را اجل موعود فرا رسد اردشیر متکفل ایالت آن ولایت گردد و بحسب اتفاق هم در آن ایام اوقات حیات پری سپری شده اردشیر حاکم دارابجرد گشت و بسبب سخنی که از منجمان شنیده بودبر زین ملک ستانی نشسته مردم را بخود دعوت کرد. و روایت دیگر در این باب آنکه در اول حال که اردشیر در ملازمت اردوان بسر می برد روزی همراه پسرانش بشکار رفته اردوان از این معنی وقوف یافت و از عقب ایشان روان شد تا ملاحظه ٔ احوال جوانان نماید و در آن روز اردشیر غایت جلادت و جرأت ازو ظاهر گشته اردوان بر او حسدبرد و گفت پدرت عاملی بیش نیست ترا سعی نمودن در رسوم رزم و پیکار بکار نیاید باید که در طویله ٔ خاصه ٔ من مسکن سازی که منصب آخورسالاری بتو ارزانی داشتم . اردشیر بناکام متصدی آن امر گشته در آن اوقات اردوان شبی خوابی هولناک دید و از منجمان تعبیرش پرسید جواب دادند که این خواب دلالت بر آن میکند که این ولایت بشخصی منتقل گردد که در این نزدیکی از دارالملک تو بگریزد. یکی از کنیزان که به اردشیر طریق تعلق و تعشق مسلوک میداشت کیفیت واقعه را بدو رسانید. هر دو بجانب فارس گریختند و پادشاه بر این صورت اطلاع یافته انگشت حیرت بدندان گرفته . چون اردشیر در فارس علم مخالفت اردوان مرتفع گردانید سپاه بسیار در ظل ّ رأیت نصرت شعارش فراهم آمد و او نخست لشکر به کرمان کشیده با سرداران آن ولایت که یکی از آن موسوم به بلاش بود حرب کرده او را اسیر گردانید آنگاه به اصفهان شتافته آن بلد را تحت تصرف درآورده و از آنجا به اهواز رفته و فیروز را که مالک آن دیار بود بقتل رسانید و از آنجابه فارس مراجعت فرمود و حال آنکه بابک به استظهار پسر خروج کرده حاکم فارس را کشته و به اجل طبیعی فوت گشته پسرش شاپور که برادر اردشیر بود آن خطه را متصرف شده لوای خلاف اردشیر مرتفع گردانید. القصه چون اردشیر بنواحی فارس رسید بعضی اقربا و خواص شاپور او راگرفته مقید و مغلول به اردشیر سپردند و اردشیر تمامی آن ممالک را مسخر و مضبوط ساخته و چون اخبار بسمع اردوان رسید متوهم شده نزد اردشیر فرستاده و او را نیز بطاعت انقیاد خویش تحریص و ترغیب کرد اردشیر در برابر سخنان خشونت آمیز در قلم آورد بالاخره به مقابله و مقاتله انجامید و در صحرای هرمزان آن دو پادشاه عالی شأن با سپاه فراوان بهم بازخورده حربی صعب نمودند. اردوان مقهور و مقتول گشته اردشیر در آنروز ملقب بشاهنشاه شد چون خاطر شاهنشاه از آن مهم خطیر فارغ شدبفتح همدان پرداخت و از آنجا لشکری به ارمنیه و موصل برد و مجموع قلاع آن بلدان را بگشاد و از موصل بسواد شتافته بر کنار دجله شهری معظم بنا نهاد و باز به اصطخر مراجعت نمود و از آنجا بسیستان رفت و از آنجا به جرجان خرامید و از جرجان بطرف نشابور و مرو و خوارزم و بلخ توجه کرد و بعد از تسخیر آن ممالک باز بفارس معاودت نمود و از آنجا لشکری به بحرین کشید و بمجرد نهضت اردشیر آن مقدار و هم بر ضمیر آن ملک غالب شد که خود را از قلعه به بیابان انداخت و هلاک شد آنگاه آن پادشاه عالیجاه مداین را تختگاه خود گردانید و بقیه ٔ ایام زندگانی بتمهید قواعد بساط عدل و داد بگذرانید. نظم :
چو از پای بنشست شاه اردشیر
بشد پیش تختش یکی مرد پیر
که نامش جهاندیده خرداد بود
زبان در دهانش پر از داد بود
مر او را چنین گفت کای شهریار
بدولت بزی تا بود روزگار
همیشه بزی شاد و فیروزبخت
بتو شادمان کشور و تاج و تخت
گرفتی جهان از کران تا کران
سرافراز گشتی تو بر سروران
توئی خلعت ایزدی تخت را
کلاه و کمر بستن بخت را
الا ای خریدار مغز سخن
دلت برگسل زین سرای کهن
که او چون من و چون تو بسیار دید
نخواهد همی با کسی آرمید
چه با رنج باشی چه با تاج و تخت
ببایدت بستن بفرجام رخت .
اردشیر از سخنان آن پیر متنبه گشته در وقتی که هفتاد و هشت ساله بود. نظم :
بدانست کامد بنزدیک مرگ
همی خشک خواهد شدن سبز برگ .
لاجرم ولد خود شاپور را بر تخت کیانی نشانده و افسر خسروی برسرش نهاده گوش هوش او را به درر نصایح سودمند گرانبار گردانید و در آخر زبان بگفتن این سخنان بگشاد. نظم :
که میخواهم از کردگار جهان
شناسنده ٔ آشکار و نهان
که باشد ز هر بد نگهدار تو
همه نیکنامی بود کار تو
ز یزدان و از ما بر آن کس درود
که تارش خرد باشد و داد پود
روان مرا شاد گران به داد
تو فیروز باشی و بر تخت شاد
بگفت این و تاریک شد بخت او
دریغ آن سر و افسر و تخت او.

(حبط ج 1صص 77 - 78، 340).


مطهربن طاهر المقدسی در کتاب البدء و التاریخ (چ پاریس 1903 م . ج 3ص 155) پس از ذکر نام ملوک اشکانی گوید که : آنگاه دوره ٔ ملوک الطوایف سپری شد و سلطنت به بنی ساسان رسید. اول پادشاه ساسانیان اردشیربن بابک بن ساسان الجامع پسر دارا بود. (ایران باستان ص 2567 و 2568). یروی ان ّ اردشیربن بابکان (کذا) لم یقدر علی غلبة ملوک الارض حتی ّ انجده اهل اصفهان . (محاسن اصفهان مافروخی ص 41).
اردشیر بابک چهل و چهار سال و ده ماه پادشاهی کرد اما مدت سی سال در جنگ ملوک طوایف بود تا همگان را برداشت و جهان او را صافی شد و مدت چهارده سال پادشاهی همه ٔ جهان کرد. اردشیر از فرزندان ساسان بن بهمن بن اسفندیار است و این ساسان زاهد شده بود بعداز بهمن و در کوه رفته و پادشاهی باخمانی دختر بهمن گذاشته ، و بعد از آن چون اسکندر رومی دارابن دارا را قمع کرد و ملوک طوایف پدید آمدند ازین فرزندان ساسان هیچکس پدید نبود تا آنگاه که اردشیربن بابک بیرون آمد و گفت من از نژاد ساسان ام و ملوک طوایف را برداشت و نسب او برین جمله یافته شد: اردشیربن بابک بن ساسان بن بابک بن ساسان بن بابک بن ساسان بن بهمن بن اسفندیاربن وشتاسف . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 19، 20، 59، 60،61، 75، 88، 132، 137، 138). چنین روایتست که بهمن را پسری بود نام وی ساسان ، چون بهمن پادشاهی دختر راداد [ وی ] ننگ آمدش ازین کار و بدورجای برفت و نسب خویش پوشیده کرد، و گوسفند چند بدست آورد و همی داشتی تا بهندوستان اندر بمرد، و از وی پسری ماند هم ساسان نام بود. تا پنجمین پسر همچنان [ ساسان ] نام همی نهادند، و روزگار اندر محنت و شبانی کردن همی گذاشتند تا پاپک پادشاه اصطخر خوابها دید که بجایگاه گفته شود و ساسان را از کوه بیاورد و دختری به وی داد واز وی اردشیر بزاد گفت پسر من است ، نیارست از بیم اشکانیان نسب او پیدا کردن تا بپادشاهی رسید و اندر تاریخ چنانست که پاپک پسر خود ساسان بود و اردشیر از وی بزاد، و نسب او در سیرالملوک چنین است : اردشیربن پاپک بن ساسان بن فانک بن مهونس بن ساسان بن بهمن بن اسفندیار و خدای تعالی علیم تراست بر آن و اندر کتاب صورت پادشاهان بنی ساسان گفته است که پیراهن او بدینارها بود ، و شلوار آسمان گون و تاج سبز در زره و نیزه قایم در دست . (مجمل التواریخ والقصص ص 32 و 33). اول ایشان (ساسانیان ) اردشیر بابک بود و او را سی سال حرب ملوک طوایف روزگار رفت و بسیار حربها افتاد اندر شهرهای پارس و اهواز، و بشهر کجاوران نزدیک دریا [ با ] هفتواد و آن کرم که پیدا گشته بود و کارش از خجسته داشتن کرم بدان بزرگی شده تا اردشیر به حیلت آن کرم را بکشت و از آن پس توانست هفتواد را با پسران غلبه کردن و گویند شهر کرمان بدان کرم باز خوانند و اردشیر اندرین مدت بسیاری پادشاهان را قهر کرد و این همه کارش بدان تمام گشت [ وآن کشتن ] اردوان بود بزرگتر پادشاهان ملوک طوایف ، آنک افدم خوانندش . و چون اردشیر او را بدست خویش بکشت ، اندر حرب خونش بخورد و برگردنش بایستاد بعد از آنک سرش بلگد پست کرد و آن ساعت او را شهنشاه خواندند و درین وقت هفده پادشاه در خدمت اردشیر بودند، زیر رایت هر یکی ده هزار مرد از دلاوران . و حمزه اندر تاریخ خویش گفتست که نود پادشاه را بکشت از طوایف و از آن پس با مراد و آسانی [ به ] بود. و حرب اردوان بظاهر نهاوند بوده است که اردوان آنجا نشستی و در شاهنامه دیگرگونه گویند چنانکه گفته شود. پادشاهی اردشیر بابکان چهارده سال و ده ماه بود، بدیگر روایت چهارده سال و شش ماه گویند. ازین پس جز داد و عدل و آئین [ و ] صورت و سیرت پسندیده ننهاد. در حال رعیت و سپاهیان و عاملان چنانک شرحهای آن مشهور است و نخست عهد اردشیر معروفست و همت بعمارت عالم آورد و جمع علوم و تصانیف ، که در ایران هیچ دفتر علم قدیم نماند که سکندر نسوخت و آنچ خواست بروم فرستاد: و از عمارت و شهرها [ که کرد ] یکی نود اردشیر خواند و آن اردشتر است و دیگر هرمزد اردشیر خواند و آن پیروزآباد است از پارس و پیش از آن گور خواندندی و گور و گار دو نامست از گو و کنده ، نه چنان گور که مردمان را کنند که در آن وقت پارسیان [ را ] تاوس بود گور خود ندانستندی وهن اردشیر شهریست بر کنار دجلة العوراء بزمین میسان و بصریان بهمن شیر خوانند، و فرات میسان و تستر اندر خوزستان و آن شوشتر است و رامهرمز اردشیر [ و ] آن رامز است و دیگر جایها پراکنده چون و هشت اردشیر. و به اردشیر و استاد اردشیر و هرمزد اردشیر، دو شهر بود در یکی بازاریان بودند و در دیگر مهتران و به پهلوی یکی را هبوجستان واجار خواندندی آنست که معرب سوق الاهواز گفتند و دیگرراهومشیر و بوقت آمدن عرب آنرا خراب کردند سوق الاهواز بماند که هنوز بجایست ،اهواز خوانند و شهر قدیم را اثر نیست ، ناحیت بدان باز خوانند و تن اردشیر شهری است بحری و آن این چنین خوانند که دیوارش بر تن مردم نهاد یک جمینه ؟ گل بود و دیگر از تن مردم . پارس و سواد و مداین ، جماعت که بر ایشان عاصی شده بودند و بر ایشان خشم گرفته بود. این همه شهرها تمام کرد اندر کرمان و پارس و سوادو مداین و هر یکی را نام خدای تعالی و نام خود نهادست و از آن بهری بجایست وبسیاری خراب ولیکن نامها خلاف است و آب اصفاهان قسمت فرمود کردن و آب خوزستان و جویهای مشرق او فرمود کردن و اردشیر بابکان خواندندی و آنچ اعتبار است باصطخر بمرگ از جهان فروشد. (مجمل التواریخ والقصص صص 61 - 62) و رجوع بهمان کتاب ص 10، 83، 86، 87، 94، 153،163، 225، 227، 333، 353، 391، 416، 417، 418، 463 شود. شهر گور بناحیت پارس او [ اردشیر بابکان ] کرده است و مستقر او بودی . (حدودالعالم ). اسکندر رومی چون دارابن داراب کشته شد،... بسیستان رفت و بر آن قلعه شد که کیخسرو بنا کرده بود بر شمال قلعه ٔ سیستان ، و قلعه ٔ دیگرست بر جنوب که پس از آن اردشیر بابکان بنا کرده (تاریخ سیستان ص 10). و رجوع بهمان کتاب صفحه ٔ 74 و 201 شود.
عمارت سلطنتی . اردشیر در بیرون شهر فیروزآباد چشمه ٔ آب گرمی در صحن جلو عمارت داشته و با اینکه در زمان اولین شاهنشاه سلسله ٔ ساسانی ساخته شده از بهترین ابنیه ٔ آن دوره میباشد نقشه ٔ آن کاملاً ایرانی و شامل بسیاری از اصول معماری است که در زمان بعد از آن تقلیدشده و در معماری ادوار بعد تأثیر و نفوذ کلی داشته است . ایوانی که در قسمت مرکزی و جلو عمارت میباشد سقف آن هلالی و عرض آن 13 گز و 30 صدم گز است . در دو طرف این ایوان چهار اطاق بوده که با ایوان اصلی زاویه ٔ قائمه تشکیل میداده است و مانند ایوان مرکزی سقف هلالی داشته . در قسمت پشت و متصل بدان سه اطاق مربع بوده که سقف گنبدی شکل داشته اند. در عقب اینها صحن یا حیاطی بوده که دور تا دور آنرا اطاقهای طاق هلالی احاطه میکرده و کلیه ٔ ساختمان بشکل مربع مستطیل بعرض 55گز و طول 104 گز بوده است . دیوارهای این قصر از سنگ و آهک ساخته شده و شبیه بدیوارهای قلعه است . (تاریخ صنایع ایران تألیف دکتر کریستی ویلسن ترجمه ٔ آقای عبداﷲ فریار ص 120 و 121). در عقد الفرید (ج 7ص 265)در عنوان المشترکات من الحیوان آرد: ((الحمیر الأخدریة من الاّخدر، فرس کان لاردشیر کسری )). ابن الندیم در الفهرست خود، در اسماء کتب مواعظ و آداب و حکم کتاب ذیل را که بعربی ترجمه شده است نام میبرد: کتاب عهد اردشیر بابکان الی ابنه سابور. و نیز ابن الندیم گوید: کتابی را در ((آداب الحروب و فتح الحصون والمدائن و تربیص الکمین و توجیه الجواسیس و الطلایع و السرایا و وضع المسالح )) که بنام اردشیر بابک نوشته بودندبعربی نقل کرده اند و در جای دیگر آرد: کتاب ما امر اردشیر باستخراجه من خزائن الکتب التی وضعها الحکماءفی التدبیر. وآن به عربی ترجمه شده است - انتهی . امر [ اردشیر ] بتحصیل نسخ کتب الدینیة و الطبیة و النجومیة التی کان الاسکندر احرق بعضها و حمل الی الروم معظمها و رسم بتجدیدها و تقلیدها وصرف العنایات الیها و انفق الاموال الکثیرة علیها. (غرر اخبار ملوک الفرس ثعالبی ). ابن عبد ربه آرد: قال اردشیر لابنه : یا بنی ، ان الملک و العدل اخوان لاغنی باحدهما عن صاحبه ، فالملک اس و العدل حارس ، و مالم یکن له أس ّ فمهدوم ، و مالم یکن له حارس فضائع. یا بنی اجعل حدیثک مع اهل المراتب ، و عطیتک لاهل الجهاد، و بشرک لاهل الدین ، و سرک لمن عناه ما عناک من ذوی العقول . (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 1 ص 18) و قال اردشیر لاصحابه : [ انی ] انما املک الاجساد لاالنیات ، واحکم بالعدل لابالرضا، [ و افحص ] عن الاعمال لاعن السرائر. [ عقد الفرید ج 1ص 19 ] و کتب اردشیر الی رعیته : من اردشیر الموبذملک الملوک و وارث العظماء الی الفقهاء الذین هم حملة الدین ، والاساورة الذین هم حفظة البیضة، و الکتاب الذین هم زینة المملکة، و ذوی الحرث الذین هم عماد البلاد: السلام علیکم ، فانا بحمداﷲ الیکم سالمون ، فقد وضعنا عن رعیتنا بفضل رأفتنا بها اِتاوتها الموضوعة علیها و نحن معذلک کاتبون [ الیکم ] بوصیة. لا تستشعروالحقد فیدهمکم [ العدو ]، و لا تحتکروا فیشملکم القحط، و تزوجوا فی الاقارب فانه امس للرحم [ و اثبت للنسب ]، و لا تعدوا هذه الدنیا شیئاً فانها لا تبقی علی احد، و لا ترفضوها فان الاخرة لا تدرک الا بها. [ عقد الفرید ج 1ص 33 و 34 ] قال اردشیر: بحسبکم دلالة علی عیب الجاهل ان ّ کل الناس ینفر منه و یغضب من ان ینسب الیه (عقدالفرید ج 2ص 211) قیل لاردشیر: الادب اغلب ُ ام الطبیعة؟ فقال : الادب زیادة فی العقل ، و منبهة للرای ، و مکسبة للصواب ، و الطبیعة املک ، لان بها الاعتقاد و بها الفراسة و تمام الغذاء (عقد الفرید ج 2 ص 249) ثعالبی از گفتار اردشیر بابکان عبارت ذیل را نقل کند: لاسلطان الا بالرجال و لا رجال الا بالمال و لامال الا بالعمارة و لا عمارة الا بعدل و حسن سیاسة. لا تستشعروا الحقد فیدهمکم العدوّ ولا تحبوا الاحتکار فیشملکم القحط و کونوا لابناء السبیل مأوی تبوّا غداً فی دارالمعادو لا ترکنوا الی هذه الدنیا فانها لا تبقی علی احد و لاتترکوها فان الاخرة لاتفال الابها. لاصلاح للخاصة مع فساد العامة و لا نظام للدهماء مع دولة الغوغاء و سلطان تخافه الرعیة خیرلها من سلطان یخافها، لا یکون العمران حیث یجور السلطان و سلطان عادل خیر من مطر وابل و اسد حطوم خیر من ملک ظلوم و سلطان غشوم خیر من فتنة تدوم . کل ّ الناس احقاء بالکرم و اقلهم عذراً فی ترکه الملوک لقدرتهم علیه . اوحش الاشیاء عندالملوک رأس صار ذنباً او ذنب صار رأساً. عدل السلطان انفع من خصب الزمان . شرالسلاطین من خافه البری ّ. الملک بالدین یبقی والدین بالملک یقوی . الملوک یؤدبون بالهجران و لا یعاقبون بالحرمان . القتل انفی للقتل . اعلموا انا وایاکم کالبدن الواحد الذی ما وصل الی بعض اعضائه من راحة و اذی فهو لسائر الاعضاء ماس و الی کلها واصل
ترجمه مقاله