ترجمه مقاله

ارد اول

لغت‌نامه دهخدا

ارد اول . [ اُ رُ دِ اَوْ وَ ] (اِخ ) پادشاه اشکانی . این شاه پس از برادربتخت سلطنت تمام ایران نشست . در باب سنه ٔ جلوس او اختلاف است بعضی 56 و برخی 55 ق . م . نوشته اند ولی ظن قوی میرود که دومی صحیح تر است . اُرُد نخستین شاه ایران است که در زمان سلطنتش دولت ایران مجبور گردید با دولت روم پنجه ٔ دلیرانه نرم کند. شرح چگونگی و نتیجه ٔ این جنگ بزرگ و مهم چنین است که از قول پلوتارک و دیگران ذکر میشود، چنانکه از تاریخ روم معلوم است دراین زمان سه نفر از سرداران بزرگ روم ترقی کرده سه زمامدار دولت روم گردیده بودند . یکی از این سه نفر پومپه بود که با کارهای اودر جنگ با مهرداد ششم پُنت آشنا گشتیم ، دیگری یولیوس سزار (یعنی یولیوس قیصر) و سومی مارکوس کراسّوس . این سه نفر با اینکه عهدو پیمان بسته بودند که با هم زمامداری کنند، در باطن رقیب یکدیگر بودند و هر یک از آنها میخواست دو رقیب دیگر را از میان برداشته تنها زمامدار روم باشد. یولیوس سزار در این وقت مملکت گلها، یعنی فرانسه ٔ امروزی را فتح کرده بود و آنرا با فرماندهی قسمتی از عساکر روم داشت . پومپه حکمرانی اسپانیا را با سمت سرداری از سنا گرفته بود، کراسّوس که خود را زمامدار سوم و با دو زمامدار دیگر برابر میدانست ، از طرف سنا بحکمرانی سوریه و سرداری سپاهی که میبایست بدان مملکت برود مأمور گردید. کراسّوس مردی بود خسیس و طماع . حرص و طمع او مخصوصاً باعث هلاک او گردید. پلوتارک گوید که مردم روم میگفتند او عیبی جز خست ندارد، ولی من گمان میکنم که این عیب سایر معایبش را پوشیده بود (کراسّوس ، بند 1) راجع بطمع او مورخ مزبور گوید (همانجا): زمانی که کراسّوس داخل کار شد، بیش از سیصد تالان نداشت ولی وقتی که حکمران سوریه گشت و قبل از حرکت خواست مقدار دارائی خود را بداند، معلوم گردید که با وجود اینکه ده یک مال خود را وقف بر هرکول (نیم خدای رومیها) کرد، و ضیافتی بشهر روم داده ، که بهریک از سکنه ٔ آن شهر نان سه ماهشان رسیده باز دارائی او بهفت هزار تالان بالغ بود . بزرگترین قسمت این ثروت را او با آتش و آهن یافته بود و بدبختی مردم سرچشمه ٔ بزرگ اندوخته های او بود... بعد پلوتارک مواردی زیاد از حرص و طمع او ذکر میکند، ولی چون خارج از این موضوع است میگذریم . همینقدر باید دانست که کراسّوس از حیث حرص و آز تحصیل ثروت (بهر وسیله ای که بود) کمتر نظیر داشت . اما در باب سایر صفاتش باید گفت که طمع او مجالی نداد تا نمایان گردد، اگرچه این نکته معلوم است که بهرحال کراسّوس در لیاقت و کاردانی به دو زمامدار دیگر روم نمیرسید، خصوصاً یولیوس سزار، که اعجوبه ٔ زمان خود بود و بعضی او را با دو نفر دیگر سه سرداری میدانند که تاریخ عالم چهارمینشان را نشان نمیدهد.
پلوتارک گوید (کراسّوس بند 19): سنای روم حکمرانی سزار را در گالیا برای پنجسال تجدید کرد و اسپانیا را به پومپه داد با این شرط که در روم بماند زیرا مردم روم او را دوست داشتند و بعلاوه ، چون پومپه زن خود را خیلی دوست میداشت ، میخواست در روم بماند. هم در این وقت کراسّوس بحکمرانی سوریه منصوب گردید، ولی سنا اجازه نداد که با دولت پارت جنگ کند. این شغل بقدری کراسّوس را خوش آمد که از فرط شعف و شادی نمیتوانست خودداری کند و برخلاف اقتضای سن و متانتی که تا آنوقت مینمود، حرفهائی میزد که جز خودستائی و خودنمائی بچگانه معنی نداشت . او میگفت جنگ لوکولوس با تیگران و فتح پومپه نسبت به مهرداد ششم (پُنت ) در مقابل کارهائی که من خواهم کرد بازیهای کودکان است . من پس از اینکه در سوریه برقرار شدم ، بپارت خواهم تاخت و بعد به باختر و هنددرآمده دریاهای خارجی (اوقیانوسها) را بتصرف خواهم آورد. ولی همه میدانستند که این حرفها از سبک مغزی اوناشی است فقط سزار از گالیا نامه هائی به او نوشته او را تمجید و به این جنگها تشویق میکرد. در این وقت ،که کراسوس نقشه های خودش را برای مردم بیان میکرد، آته یوس نامی ، که تری بون بود، خطر او را برای روم پیش بینی کرده با جمعی خواست مانع از حرکت کراسوس شود. اینها میگفتند برای چه با مردمانی که با روم جنگی ندارند، درافتیم و مخاطراتی برای روم تدارک کنیم . کراسوس چون احوال را بدین منوال دید، نزد پومپه که با اودوست بود، رفته خواهش کرد که او را تا بیرون شهر روم مشایعت کند و پومپه چنین کرده در جلو کبکبه ٔ کراسوس افتاد، تا او را از شهر خارج سازد (در نفع او هم بود، که کراسوس در روم نباشد). اما آته یوس در ابتداء خواست از خارج شدن کراسوس از روم مانع شود و چون سایر تریبونها، از جهت همراهی پومپه ، مانع شدند، او دویده دم دروازه ایستاد و وقتی که کراسوس دررسید، آتش دانی بزمین گذارده عطریاتی در آتش افکند و شرابی بزمین ریخته او را نفرین کرد. پلوتارک گوید، عقیده ٔ رومیها چنین بود، که چنین کرداری بر ضد هر کسی ، که بوقوع یابد، شوم است و اثرات آن نه فقط دامنگیر شخصی ، که مورد نفرین است میگردد، بل برای روم نیز مشئوم است . بنابراین آته یوس ، که در منفعت روم نمیخواست کراسوس بسوریه برود، کاری کرد که اثراتش شامل خود روم هم میشد. (همان جا، بند 19).
حرکت بطرف سوریه : کراسوس روانه شد و به بندر بروم دزیوم درآمد. بعد، با وجود اینکه موسم برای سفر دریائی مساعد نبود، نخواست منتظر موقع مناسبی شود، بکشتی نشست واز جهت هوای بد کشتی اش غرق گردید. در این احوال او بقیه ٔ قشونش را جمع کرده به گالاتی درآمد و دید، پادشاه آن جوتاروس که پیر بود، قصری میسازد. در این وقت او پادشاه را مخاطب قرار داده بطور مزاح گفت : چه می کنید؟ در ساعت دوازده روز شروع بساختمان کرده اید (ساعت دوازده روز، یعنی آخر روز. کراسوس میخواسته بگوید، این چه کاری است که در آخر عمر میکنید). پادشاه گالاتی خندیده فوراً جواب داد: سردار، شما هم زود وقت بجنگ پارتیها عازم نشده اید. (همانجا بند 21). کراسوس در این وقت بقول پلوتارک 60 سال داشت .
رفتن به بین النهرین : بعد مورّخ مذکور گوید (کراسوس بند 21) کارهای اولی کراسوس امیدواری های او را تأئید میکرد. زیراپس از ورودش بسوریه روی فرات پلی ساخت و چند شهر دربین النهرین طوعاً تابع شدند. فقط یک شهر، که یونانیها آن را زنودوتی مینامیدند، پا فشرد و جبار آن آپولونیوس صد نفر رومی را کشت ، ولی کراسوس بقیه ٔ قشون خود را بشهر نزدیک کرده آن را گرفت و تمام اموال و ثروت امکنه را غارت کرده اهالی را مانند بردگان فروخت . پس از این کار کراسوس پذیرفت که در ازای چنین پیشرفت کوچکی سربازانش او را امپراطور خوانند. علاوه بر اینکه این عنوان برای او باعث شرمساری بود، نشان میداد، که او امید بهره مندیهای بزرگتری را ندارد، زیرا برای پیشرفتی اینقدر حقیر این عنوان را پذیرفت .
مراجعت به سوریه : بعد کراسوس هفت هزار سپاهی بطور ساخلو در شهرهائی ، که تسخیر کرده بود، گذارده برای زمستان بسوریه برگشت . در این وقت پسر او که در گالیا در زیر دست سزار خدمت میکرد و از جهت شجاعتش به افتخاراتی نائل آمده بود، وارد شده هزار سوار زبده با خود آورد (این سواران از اهل گالیا بودند) مراجعت کراسوس به سوریه خبطی بود بزرگ . پس از اینکه دولت پارت را بجنگ طلبید، نه شهر بابل را گرفت و نه سلوکیه را، و حال اینکه هر دو همیشه بر ضد پارتیها بودند. بنابراین بپارتیها فرصت داد، که خودشان را برای جنگ حاضر کنند. خبط دیگرش این بود، که بعد از خبط اولی ، بجای اینکه خود را سرداری قابل نشان داده لشکرش را همه روزه به ورزشهائی وادارد و آنها را آماده ٔ جنگ سازد، مانند تاجری رفتار کرد. خود بشخصه بشمردن نقود و کشیدن ذخایر معبد اِلهه هی یروپولیس با ترازو پرداخت . بعد مأمورینی فرستاده از شهرهاسپاهی خواست و پس از آن بعض آنها را در ازای وجهی ، که میدادند، مرخص کرد. این رفتارش او را در انظار مردم پست کرد و حتی اشخاصی که مرخص میشدند او را حقیر می شمردند. اولین تطیر بدبختی های او در معبد همین ربةالنوع وقوع یافت . توضیح آنکه روزی در معبد مزبور پسرکراسوس در آستانه ٔ معبد افتاد و کراسوس هم روی او غلطید. (پلوتارک کتاب کراسوس ، بند 22).
آمدن سفرای ارد: بعد موقعی رسید، که کراسوس مقتضی دید سپاهیان خود را از قشلاق ها جمع کند. در این وقت سفرائی از ارشک پادشاه پارتیها رسیدند و با کلماتی کم ، موضوع مأموریت خود را بیان کردند. مضمون نطق آنها چنین بود: «اگر این لشکر را رومیها فرستاده اند پادشاه ما با آن جنگ خواهد کرد و به کسی امان نخواهدداد، ولی ، اگر چنانکه بما گفته اند، این جنگ بر ضد اراده ٔ روم است و شما برای منافع شخصی با اسلحه داخل مملکت پارتی ها شده شهرهای ما را تصرف کرده اید، ارشک برای نشان دادن اعتدال خود حاضر است ، که رحم به پیری شما کرده ، به رومیهائی که در شهرهای او هستند، اجازه بدهد بیرون روند، زیرا پادشاه ما این رومیها را محبوسین خود میداند نه ساخلو شهرها». کراسوس با تکبر جواب داد: «نیتم را در سلوکیه بشما اعلام خواهم کرد». پس از این جواب مسن ترین سفرا که ویزی گس نام داشت بنای خنده را گذارده و کف دست خود را نشان داده گفت : «کراسوس ، اگر از کف دست من موئی خواهد روئید، تو هم سلوکیه را خواهی دید». پس از آن فرستادگان بیرون رفتند و نزد هیرود پادشاهشان برگشته گفتند: «باید فقط در فکر جنگ بود». (پلوتارک ، کتاب کراسوس بند 12).
رسیدن اخبار موحش : در این احوال چندنفر از سربازان رومی ، که از ساخلو شهرهای بین النهرین با مخاطرات زیاد فرار کرده بودند برای کراسوس خبرهای وحشتناک آوردند آنها می گفتند، ما با چشمان خودمان دیدیم که عده ٔ دشمن خیلی زیاد است و جدال آنها را در موقع حمله بشهرها تماشا کردیم . بعد، چنانکه در مواقع ترس عادت مردم است ، مخاطرات را بیش از حقیقت آن بزرگ کرده میگفتند: «پارتیها مردمی هستند، که از تعقیب آنها نمیتوان جان بدر برد و اگر فرار کنند، نمیتوان به آنها رسید. تیرهائی دارند، که رومیها با آن آشنا نیستند و با نیروئی تیر میاندازند، که نمیشود سرعت آن را مشاهده کرد و قبل از اینکه شخص دررفتن تیر رااز کمان ببیند، تیر به او خورده . اسلحه ٔ تعرضی سوارهایشان همه چیز را شکسته از هر چیز میگذرد و به اسلحه ٔ دفاعیشان چیزی کارگر نیست .» این خبرها باعث پژمردگی سربازان رومی شد، زیرا پیش از این ، آنها گمان نمیکردند که پارتیها هم مانند اهالی ارمنستان و کاپادوکیه اند، چه لوکولوس آنها را بقدری میراند، که بالاخره خسته می شد. آنها بخود نوید میدادند که بزرگترین اشکال این سفر جنگی فقط طول راه است و تعقیب دشمنی که هیچگاه جرأت نخواهد کرد، با رومیها روبرو گردد، ولی اکنون میدیدند که باید برای جدالها و مخاطرات بی پایان حاضر گردند. بنابراین عده ٔ زیادی از صاحب منصبان عمده عقیده شان چنین بود که کراسوس دورتر نرفته اقدام خود را موضوع مشورت قرار دهد. یکی از صاحب منصبان ، کاسیوس بود. غیب گوها نیز آهسته میگفتند، که در قربانیها علامت تطیر را می بینند و هرچه میکنند خدایان با این سفر جنگی مساعد نمیشوند، ولی کراسوس اعتنائی به این حرفها نداشت و فقط گوش بحرف کسانی میداد که می گفتند، باید حرکت را تندتر کرد. (پلوتارک ، کتاب کراسوس بند 23).
آمدن پادشاه ارمنستان نزد کراسوس : چیزی که اعتماد کراسوس راتأیید کرد این بود که ارته باذ پادشاه ارمنستان با شش هزار سوار وارد شد، این سواران مستحفظین شخصی او بودند. پادشاه وعده میداد، ده هزار اسب جوشن دار و سی هزار پیاده ، که با مخارج او تجهیز شده اند، بدهد. او به کراسوس نصیحت داد که از طرف ارمنستان داخل دولت پارت گردد و میگفت در این صفحات آذوقه وافر است و در اینجا بواسطه ٔ کوهستانها با امنیت خاطر میتوانید حرکت کنید، زیرا قوای پارتیها که سواره نظام است در اینجاها آزادی عملیات را نخواهد داشت . کراسوس تشکر سردی از پادشاه ارمنستان کرده گفت : من از بین النهرین خواهم گذشت ، زیرا عده ٔ زیادی از رومیهای شجاع را در آنجا گذارده ام . پس از این جواب پادشاه ارمنستان برگشت . (کراسوس بند 23).
عبور از فرات : کراسوس بفرات رسیده امرکرد از پلی که در نزدیکی زگما ساخته بود، عبور کنند. در این احوال رعد و برقی روی داد و برق بصورت سربازان زد، بعد تندبادی برخاست و پس از آن رعد غرّیدن گرفت و برق قسمت بزرگی را از پل خراب کرد. بجائی که کراسوس برای زدن اردو انتخاب کرده بود دو دفعه برق افتاد یکی از اسب های او که یراقی عالی داشت میرآخور را برداشته خود را به رود انداخت و غرق شد. وقتی که عقاب گروهان اول را برداشتندتا علامت فرمان حرکت باشد این عقاب بخودی خود بعقب برگشت و نیز پس از عبور از رود فرات چون خواستند جیره ٔ سربازان را تقسیم کنند، از نمک و عدس شروع کردند وحال آنکه این دو چیز علامت عزا بود و رومیها آنرا درموقع دفن جنازه استعمال میکردند. کراسوس در نطقی ، که خطاب بسربازان کرد عبارتی اداء کرد که باعث آشفتگی حال آنها گردید، توضیح آنکه گفت : من پل را خراب کردم تا یکنفر سرباز نتواند برگردد و پس از آنکه دریافت که اظهار این معنی چقدر بیموقع بود، بجای اینکه آن را تصحیح یا توضیح کند، تا اعتماد اشخاص کم جرئت را برگرداند، از جهت طبیعت سرکشی که داشت ، به بی اعتنائی گذرانید. بالاخره هنگام قربانیهای کفّاره ، که برای قشون بعمل می آمد، روده هائی را که از دست کاهن هاتف گرفت ، از دستش افتاد و بعد چون دید که این قضیه اثر بدی در حضار کرد خنده کنان گفت : «و این نتیجه ٔ پیری است ولی اسلحه از این جهت از دستم نخواهد افتاد». باری بعد از عبور از فرات هفت لژیون (فوج رومی ) پیاده و تقریباً چهارهزار نفر سوار و همان قدر سپاهیان سبک اسلحه بطول آن حرکت کرد. چندنفر سوار، که برای تفتیش و شناسائی محل فرستاده بود برگشته گفتند، کسی را در صحرا ندیدند، ولی آثاری دیدند که دلالت بر عده ٔ زیاد سوارنظام میکند و مثل این است ، که این عده را تعقیب کرده اند و فرار کرده اند. این خبر باعث امیدواری کراسوس به نتیجه ٔ جنگ گردید و سربازان او هم با نظر حقارت به پارتیها نگریسته یقین حاصل کردند که هرگز آنها با رومیها مواجه نخواهند شد، ولی کاسیوس باز به کراسوس گفت : باید در یکی از شهرها که دارای ساخلو رومی است ،بقشون استراحت دهید و بعد کسانی را بفرستید که خبرهای صحیح از دشمن آرند و اگر این عقیده را نمی پسندید،بطول ساحل فرات حرکت کرده خودتان را بسلوکیه برسانید، زیرا در آنجا میتوانید آذوقه و افزار کشتی هائی که اردوی شما را متابعت خواهند کرد بیابید. دیگر اینکه فرات مانع خواهد بود از اینکه دشمن شما را احاطه کند و درین وقت شما با دشمن از یک جهت طرف خواهید شد این نکته در نفع شما است . (همانجا، بند 24).
آمدن آریام نِس : کراسوس در مجلس مشورت در باب پیشنهاد کاسیوس مشغول مذاکره بود، که دید یک شیخ عرب موسوم به آریام نس وارد شد. او شخصی بود، که بقول پلوتارک از تمام بدبختی هائی که روزگار برای کراسوس تدارک میکرد، بزرگتر و قطعی ترین آنها بود، بعض صاحب منصبان ، که با پومپه در این صفحات خدمت کرده بودند میدانستند که دوستی این شیخ برای او بیفایده نبود و او دوست رومیها بشمار می آمد، ولی در این وقت او را سرداران پادشاه پارت ، که با شیخ روابطی داشتند فرستاده بود که کراسوس را تا بتواند از فرات و کوهستانها دورتر گرداند و او را بجلگه های وسیع هدایت کند، زیرا در جلگه ها پارتی ها میتوانستند او را احاطه کنند والّا بدترین نقشه برای آنها این بود که به رومیها از جبهه حمله کنند. این خارجی ، که بی فصاحت بیان نبود، در ابتداپومپه را ولینعمت خود خواند و تمجیدی زیاد از او کرد بعد کراسوس را از جهت خوبی وضع و احوال لشکرش ستوده و سپس او را سرزنش کرد، که چرا جنگ را به این اندازه به درازا می کشاند و وقت خود را در تدارکات گم می کند، مثل اینکه احتیاج او به اسلحه است نه بدست ها و پاهای چابک و نمیداند که دشمن از دیرگاهی فقط در این صدد است ، که عزیزترین اشخاص رومی را با گرانبهاترین اشیاء آنها برباید و بتواند زودتر بصفحات سکاها یا گرگانیها فرار کند. شیخ در پایان نطقش افزود: اگر میخواهید جنگ کنید باید بشتابید، که تا پادشاه پارتیها جرئت نیافته و قوای خود را جمع نکرده با او مواجه شوید زیرا او سیل لاکس و سورنا را بین خود و شما حائلی داشته : تا شما نتوانید او را تعقیب کنید. او در جائی دیده نمیشود. (کراسوس بند25). هیچیک از حرفهای شیخ صحیح نبود. هیرود قشون خود را به دو قسمت کرده در رأس یکی به ارمنستان رفت ، تا انتقام رفتار ارته باذ را بکشد و قسمت دیگر را با سورِنا سردار خود جلو رومیها فرستاد و این اقدام او نه از تحقیر کراسوس بود، چنانکه میگویند، زیرا هیرودبی عقل نبود که اعتنائی بدشمنی چون کراسوس ، که یکی از رجال اوّل درجه ٔ روم بشمار میرفت نکند و رفتن به ارمنستان و زیان رسانیدن به آن را ترجیح دهد، بل مقصودهیرود چنین بود که ناظر بوده در انتظار وقایع باشد،ضمناً بخت آزمائی کرده جلو دشمنی را هم بگیرد. سورنا، از حیث نژاد و ثروت و نام ، بعد از پادشاه مقام اول را داشت . از جهت شجاعت و حزم در میان پارتیها اول کس بود و از حیث قد و قامت از کسی عقب نمی ماند. وقتی که مسافرت میکرد هزار شتر بار و بنه ٔ او را حرکت میداد. دویست ارابه حرم او را نقل میکرد و هزار سوار غرق آهن و پولاد و بیش از آن سپاهیان سبک اسلحه همراه او بودند، زیرا دست نشانده ها و بردگانش میتوانستند ده هزار سوار برای او تدارک کنند. (مقصود پلوتارک از دست نشانده ها مالکین درجه ٔ دوم است ، که در تیولات وسیعه ٔ او میزیستند و مقصود از بندگان رعایای او. م .) نجابت خانوادگی اش این حق ارثی را به او داده بود که در روزجشن تاجگذاری پادشاهان پارت ، کمربند شاهی را ببندد،این سردار اُرُد را بر تخت نشاند، و حال آنکه او رارانده بودند. او شهر سلوکیه را گرفت و اول کسی بود،که بر دیوار شهر برآمده با دست خود اشخاصی را که مقاومت میکردند، بزیر افکند. او در این وقت سی سال نداشت و با وجود این حزم و عقل او باعث نامی بزرگ برای او شده بود و اساساً احتیاط و حزم او بود، که کراسوس را درهم شکست ، زیرا در ابتداء جسارت و نخوت کراسوس و بعد یأسی که از بدبختیهایش حاصل شد به آسانی او را در دامهائی افکند که سورنا برایش گسترده بود. (کراسوس بند 26).
راهنمائی آریام نس : آریام نِس خارجی ، پس از اینکه کراسوس را مطمئن ساخت ، که از رود باید دور شود، او را به جلگه های وسیعبرد. در ابتداء راه صاف بود، ولی بزودی سخت گردید وغیر از ماسه و ریگ روان عمیق و صحراهائی که عاری ازدرخت و آب بود چیزی دیده نمی شد، تا بتوان بیافتن آرامگاهی امیدوار شد. تشنگی و خستگی و نیز چیزهائی که رومیها می دیدند، باعث یأس آنها گردید، در جائی درخت یا جویبار و یا تپه و سبزه ای نمی دیدند و تا چشم کارمی کرد، از همه طرف دریای ریگ روان آنها را احاطه داشت . در این حال رومیها ظنین شدند که به آنها خیانت کرده اند و بعد در این گمان یقین حاصل کردند، زیرا ارته باذ کس فرستاد اطلاع داد، که چون هیرود با قوائی نیرومند به ارمنستان تاخته ، من نمیتوانم کمکی برای شما بفرستم و بنابراین شما بطرف ارمنستان بیائید، تا با هم جنگ کنیم و اگر نمیخواهید این نصیحت مرا بشنوید، لااقل از جاهائی که برای سواره نظام مناسب است . احترازکنید و همیشه به کوهستانها نزدیک شوید، کراسوس که بر چشمانش خشم و غضب پرده کشیده بود، نخواست جواب نامه ٔ پادشاه ارمنستان را بدهد و به چاپارها شفاهاً گفت : من حالا وقت ندارم که در فکر ارمنستان باشم ، ولی بزودی به ارمنستان خواهم آمد. تا از ارته باذ انتقام خیانت او را بکشم . کاسیوس از این جواب به خود پیچید، ولی چون دید، که کراسوس پیشنهادات او را بد می پذیرد، خودداری کرد، ولی آریام نِس را کنار برده توبیخ و ملامتش کرده چنین گفت : ای نامردترین مردمان ، کدام عفریت تو را بمیان ما آورد و با چه سحر و جادو تو کراسوس را با قشونش به این جلگه های ریگ روان و کویرها و راههای بی آب و علف افکندی ، و حال آنکه این جلگه ها با راهزنان صحراگرد بیشتر مناسبت دارد تا با سردار رومی . بعد پلوتارک گوید: بیگانه ٔ دغا و حیله ور با فروتنی کاسیوس را مطمئن ساخت که ، بزودی این حرکت سخت و دشواربه پایان خواهد رسید. بعد خود را داخل صف سربازان کرده و با آنها راه پیموده با آهنگی سخریه آمیز گفت : آیا تصور می کنید، که در جلگه های زیبای کامپانی (در ایطالیا) حرکت میکنید و میخواهید در اینجا همان چشمه هاو جویبارها و سایه ها و حتی همان حمامها و میهمانخانه ها را که آن صفحه را پوشیده ، بیابید و فراموش کرده اید که شما در حدود عربستان و آسور هستید؟ (کراسوس بند 27). پس از اینکه بیگانه سعی کرد سربازان را نرم کند و قبل از اینکه خیانتش آشکار شود، از اردو بیرون رفت و کراسوس را مطمئن ساخت که اکنون می رود به او خدمت کرده در میان دشمنانش اختلال اندازد کراسوس ، وقتی که می خواست به میان مردم آید، به جای اینکه موافق عادت سرداران روم لباس ارغوانی پوشد، جامه ٔ سیاه در بر کرد و بعد، ملتفت آن شد، لباس را تغییر داد صاحب منصبان ، وقتی که می خواستند درفشها را بردارند و فرمان حرکت دهند، بقدری برداشتن آن برایشان دشوار بود، که گفتی درفشها در زمین ریشه دوانیده است . کراسوس این پیش آمد را به شوخی تلقی کرد و برای تسریع حرکت فرمان دادپیاده ها دنبال سواران بروند.
خبر دررسیدن پارتیها: پس از آن چیزی نگذشت که چند چابک سوار مفتش برگشته گفتند که چند نفر رفقای آنها را پارتیها کشتند، اینها با زحمت فرار کردند و قشون پارت ، که جسور است و عده اش زیاد،در حرکت است و حمله می کند. این خبر در تمامی سپاه باعث آشفتگی گردید و بقدری کراسوس از این حال در حیرت شد، که خود را باخته و در حالی ، که فکرش درست قضایارا نمی سنجید، شتابان صفوف سپاهش را برای جنگ بیاراست . اولاً به نصیحت کاسیوس ، او صفوف پیاده نظام را خیلی کشید، تا مسافتی زیاد بگیرد و احاطه کردن آن مشکلتر باشد و پس از آن سوارنظام را در جناحین قرار داد، ولی بعد تغییر عقیده داده پیاده نظام را جمع و فالانژمربعی تشکیل کرد. این فالانژ عمقی زیاد داشت و از هرطرف با دشمن مواجه میشد. هر طرف دوازده دسته داشت وآن را یک گروهان سوار تقویت میکرد. او میخواست ، که هر قسمت این فالانژ را سواره نظام تقویت کند و تمام سپاه جنگی ، که بیک اندازه تقویت خواهد شد، با اطمینان حمله برد. کراسوس فرماندهی یک جناح را به کاسیوس داد. پسرش را به ریاست جناح دیگر مأمور کرد و خودش درقلب قرار گرفت . آنها بدین ترتیب حرکت کرده بکنار جویباری بالیس سوس نام رسیدند. اگرچه این جوی آب فراوانی نداشت ، با وجود این سربازان لذت بزرگی بردند چه از خشکی و گرمای فوق العاده سخت خسته شده بودند. (کراسوس بند 28).
جنگ : بیشتر صاحب منصبان پیشنهاد کردند که در همین جا اردو زده شب را بگذرانند، تا بقدر امکان عده ٔ دشمنان و ترتیب جنگی آنان را بدانند و در طلیعه ٔ صبح حمله برند، ولی کراسوس حرارت پسرش و سواره نظامی را که او فرمان می داد دیده ، نظر به اصرار آنها، که جنگ را شروع کنند،امر کرد، اشخاصی که می خواهند غذا بخورند، سر پا، بی اینکه از صف خارج شوند، این کار کنند حتی او فرصت نداد، که سیر شوند، آنها را بحرکت آورد و بجای اینکه سپاهیان را قدم قدم پیش ببرد، چنانکه معمول بردن لشکربجنگ است ، و گاهی برای استراحت به آنها فرصت دهد، سپاهیان را با قدمهای سریع می برد و فقط وقتی ایستادند، که پارتی ها را دیدند. در این وقت قشون پارت برخلاف انتظار رومی ها نه زیاد بنظرشان آمد و نه مهیب ، و حال آنکه چیزها در این باب شنیده بودند. جهت این بود، که سورِنا قسمت بزرگ لشکرش را پشت صفوف اول قرار داده بود و برای اینکه درخشندگی اسلحه ٔ سپاهیانش را پنهان دارد، امر کرده بود اسلحه شان را با پوستی بپوشند یا رادئی در بر کنند، ولی همینکه این سپاهیان برومیهارسیدند بفرمان سورِنا در تمام دشت فریادهای وحشت آورو صداهای مهیب برخاست ، زیرا پارتیها برای تحریص سپاهیان خود به جنگ عادت ندارند، نای و شیپور استعمال کنند، آنها آلتی دارند تهی ، که روی آن پوستی کشیده اندو دور آن زنگهائی از مفرغ است . پارتیها این آلت را میکوبند و صدائی وحشت آور بلند میشود. این صدا شبیه نعره ٔ جانوران درنده است ، که با غرش رعد آمیخته باشد.آنها خوب دریافته اند، که قوه ٔ سامعه آسان تر از حواس دیگر در روح اثر میکند، تندتر شهوات ما را بهیجان می آورد و با سرعت انسان را از حال طبیعی خارج می سازد.(کراسوس بند 29). رومیها از این صدا فوق العاده مرعوب شده بودند که ناگاه پارتیها روپوش هاشان را کنده ، بسبب کلاه خودها و جوشن های رخشان ، مانند شعله هائی از آتش درخشیدند. در رأس آنها سورِنا از جهت صباحت منظر و قد و قامتش نمایان بود، صورت لطیفش می نمود، که برخلاف نام جنگیش است ، زیرا آنرا مانند مادیها می آراست (یعنی گلگون میکرد) و موهای روی پیشانی را از یکدیگر جدا میساخت (مقصود فرق سر است ) و حال آنکه پارتیها مانند سکاها می گذاردند این موها بحال طبیعی بروید، تامهیب تر بنظر آیند. در ابتداء پارتیها خواستند با نیزه به رومی ها حمله کرده صفوف اولی دشمن را بشکافند، ولی وقتی که عمق صفوف را دانسته ، دیدند که رومیها محکم ایستاده و تنگ بهم چسبیده اند، بمسافتی عقب نشسته وانمودند، که پراکندند و ترتیب جنگیشان بهم خورد، ولی چنان بزودی گروهان مربع رومیها را از هر طرف احاطه کردند که اینها فرصت نیافتند از نیت پارتیها آگاه شوند. کراسوس در این حال فرمان داد که سپاهیان سبک اسلحه حمله برند ولی آنها نتوانستند پیش روند، زیرا تگرگ تیر بر آنها باریدن گرفت و مجبور گشتند برگشته بحمایت پیاده نظامشان متوسل گردند. اما خود پیاده نظام ، وقتی که سختی و نیروی تیرهای پارتی را دید و دانست که این ها از همه چیز میگذرد و چیزی در مقابل آن یارای مقاومت ندارد، خودش هم در وحشت افتاد و آشفته حال گردید. پارتیها، که دور شده بودند از هر طرف تیر میانداختند بی اینکه بکسی نشانه روند، و رومیها چنان تنگ بهم چسبیده بودند، که ممکن نبود ضربتی از ضربتهای پارتی بکسی اصابت نکند و این ضربتها وحشت انگیز بود: بزرگی و نیرو و نرمی کمان پارتی باعث میشد، که زه را بیشتر بکشند و وقتی که زه را رها میکردند تیر با چنان قوت پرتاب میشد، که بعمقی بسیار بگوشت مینشست . رومیها در این وقت در حال پرملالی بودند، زیرا اگر محکم در صفوفشان میماندند، زخمی پس از زخم برمیداشتند و اگر بدشمن حمله میکردند، نمیتوانستند به آن آسیبی رسانند و خساراتی هم که تحمل میکردند، کم نبود همین که رومیها بپارتیها حمله میکردند، آنها راه فرار پیش میگرفتند، بی اینکه از تیراندازی دست بردارند. این یک نوع جدالی است ، که پارتیها پس از سکاها، بهتر از مردم دیگر روی زمین میدانند این عملی است که ماهرانه اندیشیده اند، زیرا آنها در حال فرار هم از خود دفاع میکنندو بنابراین فرار چیزی نیست که شرم آور باشد. تا وقتی که رومیها امیدوار بودند که پارتیها پس از تمام شدن تیرهایشان ، از جدال دست خواهند کشید، یا جنگ تن بتن خواهند کرد، در تحمل رنج و مِحن پافشاری داشتند ولی همین که دانستند، که در پس قشون پارتی شترهائی هستند که بارشان تیر است و صفوف اول ، که دور میزنند، بقدر حاجت تیر برمیدارند، کراسوس فهمید، که نهایتی برای رنج و تعب نیست و بپسرش پیغام داد که باید آنچه لازم است بکند، تا بدشمن برسد و قبل از اینکه او را احاطه کنند حمله کند، زیرا یکی از جناحین سواره نظام دشمن بسمت پسر کراسوس از جاهای دیگر نزدیک تر شده میخواست پشت آن را بگیرد. کراسوس جوان فوراً هزاروسیصد نفر سوار، که هزار سواری ، که سزار به او داده بود جزء آن بود، با پانصد نفر کماندار و هشت دسته پیاده نظام برداشته بطرف دشمنی که میخواست او را احاطه کند، تاخت ،ولی در این حال یا از جهت ترس ، چنانکه گویند، یا برای اینکه کراسوس جوان را از پدرش دور سازند، پارتیهافرار کردند پسر کراسوس در حال فریاد زد، که دشمن نتوانست پا فشارد و با سِن ُ زریپوس و مگاباکوس بطرف دشمن تاخت . مگاباکوس از حیث شجاعت و نیرو ممتاز بود و سِن زُریپوس از حیث مقام سناتوری هر دو دوست کراسوس و تقریباً با او هم سِن بودند. چون سواره نظام ، دشمن را تعقیب کرد، پیاده نظام هم نخواست در حرارت و اظهار شعف از او عقب بماند و همه امیدوار بودند که فتح کرده اند و کار فاتح تعقیب دشمن است ، ولی وقتی که از سایر قسمتهای لشکر خیلی دور شدند، دانستند که پارتیها حیله ٔ جنگی بکار برده وانموده اند که فرار میکنند، زیرا با عده ٔ زیادی از سواران برگشتند. (مترجم پلوتارک گوید «تقلب کرده وانموده اند» ولی چون این عمل را نمیتوان تقلب نامید، مؤلف لفظ حیله را، که موافق حقیقت است ، ترجیح داده فی الواقع فن ّ گریز یک اسلوب جنگی است نه تقلب اگر بخواهیم در قضاوتمان خیلی سخت باشیم منتها بتوانیم این عمل را حیله بنامیم . مترجم ). رومیها به امید اینکه پارتی ها، چون عده ٔ کم آنها را ببینند، جنگ تن بتن خواهند کرد، ایستادند ولی پارتیها اسب های جوشن دار خود را در مقابل رومیها داشته سواره نظام سبک اسلحه شان را در جلگه بحرکت آوردند. در این وقت گرد و غبار ریگ روان و ماسه چنان دشت را فروگرفت ، که رومیها نه میتوانستند یکدیگر را ببینند و نه با هم حرف بزنند. در این حال در فضای کوچکی جمع شده و بیکدیگر فشار داده از تیرهای پارتی ها میافتادند و از جراحت های دردناک با تأنی جان میدادند. آنها در حالی ، که تیرها ببدنشان بعمق نشسته بود، بر ماسه و ریگ روان میغلطیدند، از زجرهای وحشت آور میمردند و اگر میخواستند تیرهای نوک برگشته را از بدنشان بیرون آرند، زخم ها بازتر میگشت و درد و اِلمشان بمراتب بیشتر. (کراسوس بند 31). از این حمله ٔ مرگ بار پارتیها عده ٔ زیادی از رومیها تلف گردید و اشخاصی که زنده مانده بودند، نمیتوانستند از خود دفاع کنند. وقتی که کراسوس جوان به آنها میگفت ، به سواره نظامی ، که غرق آهن است حمله کنید، رومیها دست هایشان را که بسپر دوخته بودند و پاهایشان را که تیر سراسر آن را گذشته بزمین میخکوب کرده بود، نشان میدادند. خلاصه آنکه رومیها بیک اندازه عاجز بودند، که جنگ یا فرار کنند در این وقت کراسوس به سواره نظام نهیب داده خود را بمیان دشمن افکند و سخت حمله کرد ولی این جدال ، چه در حال حمله و چه هنگام فرار، جدال دو طرف مساوی نبود رومیها با زوبین های کوتاه و سست ضربتهائی بجوشن هائی از آهن یا پوست میزدند ولی پارتیها، که با نیزه های قوی مسلح بودند، ضربت های وحشت انگیز بجسم گالی هائی که تقریباً برهنه یا سبک اسلحه بودند وارد می آوردند. بیش از همه اعتماد کراسوس جوان به این سوارها بود و با آنها رشادت های حیرت آور کرد. آنها نیزه ها را با دست میگرفتند و بعد پارتیها را از اسب بزیر میکشیدند و چون آنها بزمین میافتادند بواسطه ٔ سنگینی اسلحه شان نمیتوانستند برخیزند. عده ٔ زیادی از گالی ها از اسب پیاده شده زیر اسب دشمن میرفتند و با شمشیر شکم آنها را میدریدند. در این حال اسب بلند شده سوارش رابزمین زده و او را با دشمن لگدمال کرده در همانجا سقط میشد با وجود این چیزی مانند گرما و تشنگی گالی هارا عاجز نمیکرد، زیرا آنها به این چیزها عادت نکرده بودند. چندین سوار خودشان را بمیان پارتیها میانداختند و تنشان از نیزه ها سوراخ سوراخ میگردید و میافتادند. بالاخره سوارهای گالی مجبور گشتند عقب نشسته به پیاده نظامشان پناه برند و کراسوس جوان را که از شدت درد زخمها بر خود می پیچید، با خودشان بردند. وقتی که در نزدیکی خود تپه ٔ کوچکی از ریگ روان دیدند، بدان جاعقب نشستند و اسب هایشان را در وسط جمع کرده از سپرهایشان حصاری ساختند به امید اینکه در اینجا بهتر میتوانند در مقابل دشمن از خود دفاع کنند، ولی این اقدام بکلی نتیجه ٔ معکوس بخشید، زیرا در زمینی صاف صفوف مقدم صفوف مؤخر را میپوشد، اما در اینجا، چون مسطح نبودن زمین صفی را بالای صف دیگر قرار داد و صفوف آخربیش از صفوف دیگر بی حفاظ ماند، ضربت ها بهمه وارد میشد. در این احوال همه از بدبختی خودشان مینالیدند، چه بی افتخار میمردند و نمیتوانستند از کسی انتقام بکشند. (کراسوس بند 32).
کراسوس جوان دو نفر از یونانیهائی ، که در کارَه (شهر این صفحه ، حرّان قرون بعد) میزیستند، نزد خود داشت ، یکی را، هی یرونیموس و دیگری را، نی کوماخوس می نامیدند (از اینجا معلوم است ، که این جنگ نزدیک حرّّان در بین النهرین روی داده ). این دو یونانی به او تکلیف کردند که فرار کرده بشهر ایشن ، که نزدیک و طرفدار رومیها بود بروند، ولی او جواب داد: مرگی نیست ، که ترس آن باعث شود سربازانی را، که برای من جان میدهند، رها کنم ، ولی به آنها پند داد که فرار کنند و بعد آنها را به آغوش کشیده مرخص کرد.سپس ، چون نمیتوانست دست خود را بکار اندازد، زیرا تیری از آن گذر کرده بود، پهلویش را بطرف میرآخورش برگردانیده ، امر کرد شمشیرش را بتن او فرو برد. گویند،که سِن - زُوری پُوس هم بهمین منوال مُرد و مِگاباکوس بدست خودش انتحار کرد و کسانی که باقی ماندند، پس از رشادت هائی که نمودند، از آهن دشمن کشته شدند. پارتیها بیش از پانصد نفر اسیر نگرفتند (مقصود این است ، که باقی کشته شده بودند). آنها سر کراسوس جوان را بریده فوراً بطرف پدرش حمله بردند. اما شرح اقدامات کراسوس چنین بود: او پس از اینکه بپسرش امر کرد بپارتیها حمله کند، طولی نکشید که خبر فرار پارتیها و تعقیب آنها را شنید. بعد که دید، چون بیشتر پارتیها بپسر او حمله میکنند، بخود او فشار نمیآورند، قدری جرئت یافت و قشون خود را جمع کرد با این امید که پسرش بر اثر تعقیب پارتیها بزودی به او ملحق خواهد شد. کراسوس جوان چابک سوارانی نزد پدرش فرستاده بود، که او را از وضع خطرناک خود و قشونش آگاه دارند. از اینها، اولی ها در راه کشته شدند و آخری ها، که از دست دشمن با زحمت نجات یافتند، به کراسوس گفتند که اگر کمکی نیرومند فوراً بپسرش نرساند، معدوم خواهد شد. (کراسوس بند 33). این خبر بقدری کراسوس را آشفته حال کرد، که از حسیات متضاد نمیدانست چه تصمیمی گیرد. مدتی بین این واهمه که هرچه هست ببازد و میل رفتن بکمک پسرش مردّد بود، تا آنکه بلشکرش امر کرد پیش برود. این لشکرتازه براه افتاده بود، که پارتیها دررسیدند. فریادهای ذیل و آوازهای ظفرمندی ، آنها را مهیب تر ساخته بود، این ها صداهای موحش طبل را بگوش رومیهائی ، که این صداها را علامت جدالی تازه میدانستند، رسانیدند. پارتیهائی که سر کراسوس جوان را سر نیزه میبردند، برومیهانزدیک شده و با استهزاء آنها را توهین کرده میپرسیدند که اقوام و خانوداه ٔ این جوان کی ها هستند، زیرا ممکن نیست که جوانی چنین شجاع و اینقدر دلاور، پدری بی حمیت و فقیر مانند کراسوس داشته باشد. این منظره بیش از تمامی دردهای سابق رومیها را مأیوس کرد و بجای اینکه غضب آنها را مشتعل سازد و حس کشیدن انتقام تیزتر کند، از ترس و وحشتی که بر آنها استیلا یافته بود،خونشان در عروقشان منجمد گشت . کراسوس در این بدبختی بزرگ شجاعتش را بیش از آنچه سابقاً نموده بود، نشان داد. او از صفوف قشونش گذشته فریاد زد: رومیها، این شکست فقط بمن مربوط است . تا شما زنده هستید اقبال ونام پرافتخار روم پاینده است و بر شما نمیتوان غلبه کرد، ولی اگر بدبختی پدری ، که پسرش را از دست داده - آنهم پسری ، که اینقدر لایق احترام است - شما را به رقت آورده ، شرکت خودتان را در این مصیبت من با خشم خودتان نسبت بدشمنان بنمائید، این شادی وحشیانه را ازآنها بگیرید، جزای آنها را در ازای شقاوتشان در کنارشان بگذارید، و از بدبختی من اینقدر افسرده و مأیوس نشوید. وقتی که شخص در جستجوی چیزهای بزرگ است ، باید تحمل بدبختیها را داشته باشد لوکوّلوس خون رومیها را ریخت ، تا بر تیگران غلبه کرد. سی پیون بهمین وسیله بر آن تیوخوس فائق آمد، نیاکان ما هزار کشتی در دریای سیسیل از دست دادند و مرگ چندین سردار و سرکردگانشان را در ایطالیا دیدند، با وجود این شکست هایشان مانع نبود، از اینکه فاتحینشان را مطیع گردانند. قدرتی که اکنون رومیها دارند ازعنایت اقبال نیست ، از شکیبائی و شجاعتی است که در موقع ادبار نشان داده اند. (کراسوس بند 43).
این تشویق کراسوس اثر کمی در عده ٔ زیاد سپاهیان کرد و وقتی که او فرمان داد، فریاد شروع بجنگ را برآرند، از صدای ضعیف و آهنگ غیرمساوی سپاه دریافت ، که سربازان او افسرده و مأیوس اند. چه ، تفاوتی بزرگ بین این فریادها و فریادهای محکم و نیرومند پارتیها بود. حمله شروع شد، سواران سبک اسلحه ٔ پارتی در پهلوهای رومیها پدیدار گشتند و تگرگ تیر بر آنها باریدند. بعد سواران سنگین اسلحه با نیزه هایشان از جبهه حمله آورده رومیها را مجبور کردند در فضائی تنگ جمع شوند. چند نفر رومی برای اینکه از مرگ خلاصی یابند، با کمال یأس خودشان را بمیان پارتیها میافکندند، نه از این جهت که ضرری زیاد بپارتیها رسانند، بل برای اینکه نیزه ها چنان سخت و قوی بود، که غالباً تن دو سوار را میشکافت چنین جدالی تا شب امتداد یافت و بعد پارتیها به اردویشان برگشتند. وقتی که می رفتند گفتند، که یک شب به کراسوس فرصت میدهند، تا برای پسرش نوحه و زاری کند. مگر اینکه ، تااو را کشان کشان نزد ارشک نبرده اند، خودش تصمیمی عاقلانه گرفته نزد او برود. پارتیها نزدیک رومیها اردو زدند و امیدوار بودند، که روز دیگر رومیها را معدوم سازند. این شب بسپاهیان کراسوس خیلی بد و سخت گذشت . آنها نه در فکر دفن کشتگان بودند، و نه در خیال بستن زخمهای مجروحینی که از شدیدترین دردها جان میسپردند.هر کس ببدبختی خود مینالید و همه این بدبختیها را حتمی میدانستند، چه منتظر روز باشند یا در جلگه های بی پایان متفرق شوند. مجروحین آنها نیز باعث آشفتگی احوالشان بودند، اگر آنها را با خودشان میبردند، فرار کندتر میشد و هرگاه در محل میگذاشتند، فریادهای آنان پارتیها را از فرار سپاهیان آگاه میساخت . با وجود اینکه میدانستند، کراسوس باعث بدبختی آنها بود، باز میخواستند او را ببینند و حرفهای او را بشنوند، ولی اودر گوشه ٔ تاریکی خوابیده و سر را با کلاه پوشیده به این جمعیت نمونه ٔ نمایانی از تلون اقبال مینمود و بمردم عاقل از نتایج دیوانگی و جاه طلبی به او میگفت ، که تو چیزی نیستی ، زیرا دو نفر را بر تو ترجیح میدهند . (کراسوس بند 35).
اُکتاویوس
ترجمه مقاله