ترجمه مقاله

اری برزن

لغت‌نامه دهخدا

اری برزن . [ اَ ی ُ ب َ زَ ] (اِخ ) از سرداران بزرگ و شجاع ایران در عهد داریوش سوم هخامنشی مدافع دربند پارس . اسکندر، پس از مطیع کردن اوکسیان قشون خود را بدو قسمت تقسیم کرده پارمن ْ یُن ْ را از راه جلگه (یعنی از راه رامهرمز و بهبهان کنونی )بطرف پارس فرستاد و خود با سپاهیان سبک اسلحه راه کوهستانی را که بدرون پارس امتداد می یابد، پیش گرفت ، زیرا میخواست قوه ای ، که پارسیها در این راه تدارک کرده بودند، در پشت مقدونیها سالم نماند. در اینجا اسکندر غارت کنان پیش رفت ، تا روز سوم وارد پارس شد و روزپنجم بدربند پارس رسید. تا اینجا 113 میل یا تقریباً 31 فرسنگ راه پیموده بود. بعض مورخین یونانی این موقع را دروازه ٔ پارس و برخی دروازه ٔ شوش نوشته اند و نویسندگان اروپائی بیشتر دروازه ٔ پارس گویند. بهرحال ، چنانکه اسم آن مینماید، این محل معبری است تنگ ، که از پارس بشوش می پیوندد وچنانکه مورخین یونانی توصیف کرده اند، باید کوه گیلویه ٔ کنونی باشد. این موقع را آری ُ بَرْزَن رشید با 25هزار سپاهی اشغال کرده و منتظر بود، که اسکندر با قشونش وارد معبرشود، تا جنگ را شروع کند. آریان نوشته ، که سردار مزبور در این تنگه دیواری ساخته بود. از اینجا باید استنباط کرد، که این دربند هم مانند سایردربندها دیواری محکم و دروازه ای داشته . وقتی که مقدونیها پیش آمده بجائی رسیدند که موافق مقصود سردار مزبور بود، پارسیها سنگهای بزرگ از بالای کوه بزیر غلطانیدند. این سنگها با قوتی هر چه تمامتر پائین آمده در میان مقدونیها میافتاد، یا در راه ببرآمدگی یا سنگی برخورده خرد میشد، و با قوتی حیرت آور در میان مقدونیها می پراکند و گروهانی را پس از دیگری میخوابانید. علاوه بر این مدافعین معبر از هر طرف باران تیر و سنگ فلاخن بر مقدونیها میباریدند. خشم مقدونیها را در این احوال حدی نبود، چه میدیدند، که در دام افتاده اند و تلفات بسیار میدهند، بی اینکه بتوانند از دشمنان خود انتقام بکشند. بنابراین میکوشیدند، که زودتر خودشان را بپارسیها رسانیده جنگ تن بتن کنند. با این مقصود بسنگها چسبیده و یکدیگر را کمک کرده تلاش میکردند که بالا روند، ولی هر دفعه سنگ بر اثر فشار از جا کنده می شد و برگشته ، روی کسانی که بدان چسبیده بودند، می افتاد و آنها را خرد میکرد. در این حال موقع مقدونیها چنان بود، که نمی توانستند توقف کنند و نه پیش روند. سنگری هم نمیتوانستند از سپرهای خود بسازند، زیراچنین سنگری در مقابل سنگهای عظیم ، که از بالا با آن قوت حیرت آور بزیر می آمد، ممکن نبود دوام آرد. اسکندراز مشاهده ٔ این احوال غرق اندوه و خجلت گردید. انفعال او از اینجا بود، که متهورانه قشون خود را وارد این معبر تنگ کرده و پنداشته ، که چون از دربندهای کیلیکیه و سوریه بواسطه ٔ بی مبالاتی دربار ایران گذشته ، بی اینکه یک نفر را هم قربانی بدهد، از این دربند هم به آسانی خواهد گذشت و اکنون میدید، که باید عقب بنشیند و حال آنکه نمیخواست چنین کند، بالاخره اسکندر، چون دید، که چاره ای جز عقب نشینی ندارد، حکم آنرا داد وسپاهیان مقدونی دم سپرهاشان را تنگ بهم چسبانیده و روی سر گرفته بقدر سی اِستاد (یک فرسنگ ) عقب نشستند (دیودور گوید سیصد استاد عقب نشستند). پس از اینکه اسکندر بجلگه برگشت ، بشور پرداخت ، که چه باید بکند، بعد آریستاندر مهم ترین غیب گوی خود را خواسته پرسید که عاقبت کار چه خواهد بود. آریستاندر، چون نمیتوانست جوابی بدهد، گفت در غیرموقع نمیتوان قربانی کرد و پس از آن اسکندر مطلعین محل را خواسته در باب راهها تحقیقاتی کرد و آنها گفتند راه بیخطر و مطمئنی هست ، که از ماد بپارس میرود. اسکندر دید که اگر این راه را اختیار کند، کشتگان مقدونی بی دفن خواهند ماند و حال آنکه مقدس ترین وظیفه در موقع جنگ این است که کشتگان را بخاک بسپارند، بنابراین اسکندر اشخاصی را، که سابقاً اسیر شده بودند، خواسته باز تحقیقاتی کرد. یکی از آنها، که بزبان پارسی و یونانی حرف میزد، گفت : این خیال ، که قشون را از کوهستان بپارس ببرند بیهوده است ، زیرا از این سمت جز کوره راهی ، که از جنگلها میگذرد، راهی نخواهید یافت ، و حال آنکه این کوره راه برای عبور یک نفر هم بی اشکال نیست و راه های دیگر بواسطه ٔ درختان برومند، که سر به یکدیگر داده و شاخ و برگهای آن بهم پیچیده ، بکلی مسدود است . پس از آن اسکندر ازاو پرسید: آیا آنچه میگوئی ، شنیده ای یا خود دیده ای ؟او جواب داد من چوپانم و تمام این صفحه را دیده و دو دفعه اسیر گشته ام ، دفعه ای در لیکیه بدست پارسیها ودفعه ٔ دیگر بدست سپاهیان تو. اسکندر، چون اسم لیکیه را شنید، چنانکه نوشته اند، در حال بخاطرش آمد، که غیب گوئی به او گفته ، یک نفر از اهل لیکیه او را وارد پارس خواهد کرد. بنابراین امیدوار شد و به اسیر لیکیانی وعده های زیاد داده گفت راهی پیدا کن ، که ما را بمقصود برساند. اسیر در ابتداء امتناع ورزیده اشکالات راه را بیان کرد و گفت ، که از این راه اشخاص مسلح نمیتوانند بگذرند، ولی بعد راضی شد، که از کوره راهی قشون اسکندر را بجائی برساند، که پشت ایرانیها را بگیرند. پس از آن اسکندر کراتِر را با پیاده نظامی ، که در تحت فرماندهی او بود، و سپاهی ، که مِل آگر فرمان میداد و هزار نفر سوار تیرانداز بحفاظت اردو گماشته چنین دستور داد: وسعت اردو را بهمین حال که هست حفظ و عده ٔ آتشها را شب زیاد کنید، تا خارجیها تصور کنند، که من در اردو هستم . اگر آری ُبَرْزَن ْ خبر یافت ، که من از بیراهه بطرف مقصد میروم و برای جلوگیری ، قسمتی را از قشون خود مأمور کرد، راه را بر من سد کنند، تو باید او را بترسانی تا خطر بزرگتری را حس کند وبتو بپردازد. هرگاه از حرکت من آگاه نشد و من او رافریب دادم ، همینکه صدای اضطراب خارجیها را شنیدی ، بی درنگ بطرف معبری ، که ما تخلیه کرده ایم برو. راه بازخواهد بود، زیرا آری ُ بَرزَن ْ به من خواهد پرداخت . در پاس سوم شب در میان سکوت و خاموشی کامل ، اسکندر، بی اینکه شیپور حرکت را دمیده باشند، بطرف کوره راه باریک ، که شخص لیکیانی نشان داده بود، رفت . تمام سپاه او سبک اسلحه بود و آذوقه ٔ سه روزه راه را با خود داشت . علاوه بر اشکالات راه ، باد برفی بسیار از کوهستانهای همجوار در اینجا جمع کرده بود و مقدونیها در برف فرومیرفتند. چنانکه کسی در چاه افتد. مقدونیها دچار وحشتی شدید شدند، زیرا میدیدند، شب است و در جاهائی هستند، که آنرا هیچ نمی شناسند و راهنمائی دارند که صداقتش معلوم نیست ، و اگر او مستحفظین خود را در غفلت انداخته فرار کند، تمام قشون مقدونیه مانند حیوانات سبع، وقتی که بدام میافتند، نه راه پیش خواهند داشت و نه راه پس ، بنابراین در این موقع حیات اسکندر و تمام قشون او بموئی ، یعنی بدرست قولی رهنما، آویخته بود. بالاخره پس از مجاهدات بسیار مقدونیها بقله ٔ کوه رسیدند. از این جا از طرف راست راهی بود، که به اردوی آری ُبَرزَن میرسید. در این محل اسکندر فیلوتاس و سنوس را با آمین تاس و پولی پرخُن و عده ای از پیاده نظام سبک اسلحه گذاشت بعد بسواران امر کرد که از اسرا بلدهائی برداشته در جستجوی چراگاههای خوب قدم بقدم پیش روند. خود اسکندر با اسلحه دارها و دسته ای ، که آژِما نام داشت راهی را پیش گرفت ، که خیلی سخت و دورتر از دیده بانان و قراولان دشمن بود. تا روز دیگر حوالی ظهر سپاه اسکندر فقط نصف راه را پیمود، ولی بقیه ٔ راه آنقدر دشوار و سخت نبود، چون سپاهیان خسته و فرسوده بودند، اسکندر فرمان داد توقف کرده غذائی صرف و رفع خستگی کنند. بعد در پاس دوم شب قشون براه افتاد بی اشکال راه خود را پیمود، ولی در جائی که سراشیبی کوه خرد خرد کم میشد، مقدونیهابدره ٔ عمیقی رسیدند، که از سیل ها آبی بسیار در آنجاجمع شده بود. علاوه بر این اشکال شاخ و برگهای درختان چنان درهم دویده بود، که عبور محال بنظر می آمد. دراین موقع یأسی شدید بر مقدونیها مستولی گشت ، چنانکه نزدیک بود گریه کنند. تاریکی بی حد اطراف آنها را فروگرفته و درختان چنان سدی از بالا ساخته بود، که روشنائی ستارگان هم به این محل نمیرسید. در همین احوال بادهای شدید در اطراف مقدونیها طنین میانداخت . بالاخره روز دررسید و از وحشت مقدونیها کاست ، چنانکه توانستند قسمتی را از دره دور زده بگذرند، بعد مقدونیها بالا رفته بقله ٔ کوه رسیدند و در آنجا بقراولانی از سپاه پارسی برخوردند. پارسیها بیدرنگ اسلحه برگرفته حمله بردند، بعد بعضی از آنها مقاومت و برخی فرار کردندو بر اثر چکاچاک اسلحه ، ضجه و ناله ٔ افتادگان و مجروحین و فرار قسمتی ، که میخواست باردوی اصلی ملحق شود، صدای همهمه و غوغا برخاست و کراتر، چون این صداها را شنید، بطرف معبر تنگ شتافت . بدین ترتیب بسبب راهنمائی یک اسیر لیکیانی پارسیها دیدند، که از هر طرف اسلحه ٔ مقدونیها میدرخشد و هر آن در اطراف آنها بر مخاطرات میافزاید. معلوم بود، که محصور شده اند، نه راه پیش دارند و نه راه پس . با وجود این پارسیها تسلیم نشدند و جدالی کردند، که خاطره ٔ آن در تاریخ باقی ماند. نبرد دلیران سخت بود و پافشاری پارسیها بحدی که مردان غیرمسلح حمله بمقدونیها کرده آنها را میگرفتندو با سنگینی خود بزیر میکشیدند و بعد، با تبرهای خود مقدونیها، آنها را میکشتند. در این احوال آری ُبَرزن ْ، با چهل نفر سوار و پنجهزار پیاده ، خود را بی پروابسپاه مقدونی زده عده ٔ بسیار از دشمن بکشت و تلفات بسیاری هم داد، ولی موفق شد که از میان سپاه مقدونی بگذرد، یعنی از محاصره بیرون جست . او چنین کرد، تا بکمک پای تخت بشتابد و آنرا قبل از رسیدن مقدونیها اشغال کند ولی قشونی که اسکندر با آمین تاس و فیلوتاس و سنوس از راه جلگه بطرف پارس فرستاده بود، از اجرای قصد او مانع گردید این قسمت مأمور بود، بر رودی که از دخول بپارس مانع است ، پلی بسازد. در این وقت او در موقعی پر مخاطره واقع شد، بشهر نمی توانست داخل شود و از طرف دیگر قشون مقدونی او را سخت تعقیب میکرد.با وجود این وضع یأس آور، آری ُبَرزن رشید راضی نشد تسلیم شود و از جان گذشته خود را بصفوف مقدونی زد و چندان جنگید، تا بالاخره خود و رفقایش شرافتمندانه بخاک افتادند. این است شرحی که مورخین عهد قدیم نوشته اند: (آریان ، کتاب 3 ، فصل 6 - بند 4 - دیودور کتاب 17 ، بند 68 - کنت کورث ، کتاب 3 ، بند 3 - 4 پولی ین کتاب 4). بعض اختلافات جزئی بین نوشته های آنها هست ، که تغییری در اصل واقعه نمیدهد مثلاً عده ٔ قشون آری برزن را بعضی 25 و برخی چهل هزار نفر نوشته اند و دیگر اینکه آری برزن هیچ منتظر نبوده ، که اسکندر از پشت سر او درآید و از این جهت ناگهان از پس و پیش مورد حمله واقع شده ، بخصوص که آریان گوید، اسکندر قراولان اول و دوم را کشت و دشمن وقتی خبر یافت از اینکه محصور گشته ، که سنگرهایش را بطلمیوس گرفته بود. عده ٔ تلفات مقدونیها را مورخین معین نکرده اند، ولی مکرر گویند، که عده ٔ کشتگان و مجروحین بسیار بود. دیودور نیز گوید در دفعه ٔ اولی ، که اسکندر میخواست از دربند پارس بگذرد، عده ٔ بسیار از مقدونیها کشته یا مجروح شدند.
در بند پارس ومعبر ترموپیل - جدال دربند پارس شباهت زیاد بجدال ترموپیل دارد و وسیله ای ، که خشیارشا و اسکندر بدان متوسل شدند، نیز همان بود. رشادتی هم که در ترموپیل لئونیداس اسپارتی بروز داد و در این جا آری ُ بَرزَن پارسی ، نیز مشابه یکدیگر است ، ولی در یک چیز تفاوت بیّن دیده میشود. در یونان اسامی دلیران ثبت شد و در تاریخ ماند، روی قبور آنان کتیبه ها نویساندند و نام آنان را تجلیل کردند، ولی در ایران ، اگر مورخین یونانی ذکری از این واقعه نکرده بودند، اصلاً خبری هم از این فداکاری و وظیفه شناسی بما نمیرسید. جهت آن انقراض دولت هخامنشی و نابود شدن اسناد راجعه به این دوره است ، و الا، چنانکه از ستون چهارم بند 18 کتیبه ٔ بیستون دیده میشود و نیز از ذکری ، که هرودوت در چند مورد کرده (ایران باستان صص 747 - 815). شاهان هخامنشی اشخاص فداکار را تشویق میکردند و کارهای آنها را نه فقط شاه معاصر، بل شاهان دیگر هم در نظر داشتند و این خود دلالت میکند بر اینکه اسامی آنها در جائی ثبت میشده (کتیبه ٔ بیستون ، ستون چهارم ، بند 18 - هرودوت ، کتاب 8 ، بند 90 - کتاب استر، باب 6). باری ، اری برزن مدافع دربند پارس و به تیس کوتوال غزه دو سرداری بودند، که کاملاً ادای وظیفه کردند. (ایران باستان صص 1413- 1419).
ترجمه مقاله